شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

چهارشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۷، ۰۷:۳۰ ب.ظ

شعری از آنا (منصوره) لمسو

 

 

گاهی که مالیخولیایی می شوم مادر!

می ترسم از بوی تن پیراهن مرده

هرجای دنیا مورچه دیدم له اش کردم

... شاید همان باشد که دست و پات را خورده

پیراهنت را در کمد جا داده ام مادر!

پیراهنی که وقت مرگت بر تنت بوده

هرشب صدای گریه ی یک بچه می آید

شاید کمد آبستن پیراهنت بوده

از گریه ی توی کمد بدجور می ترسم

احساس به یک بچه قدر نطفه در من نیست

می ترسم از روزی که یک مادر شوم مادر!

میدانم این احساس من احساس یک زن نیست

هرچند مقیاس بدی عریانیم باشد

نا شعرهایم را بدون عار می پوشم

بگذار پاکی مال دامن دارها باشد

من چند سالی می شود شلوار می پوشم

باید به این اوضاع بد عادت کنم اما

می ترسم از چیزی که آسان میرود از دست

هر روز یک چیز جدیدی روی خواهد داد

هر روز یک چیزی برای غصه خوردن هست

دیگر برای گریه ات دیوار لازم نیست

دیوار ابزاری برای غیبت زن هاست

بعد از تو مادر! فیلسوفی را نخواهم دید

دنیا فقط دنیای سبزی پاک کردن هاست

شاید که بعد از این کسی باشم شبیه تو

یا دخترم پیراهنم را دوست خواهد داشت

با سنگ قبرم در سکوتش حرف خواهد زد

یا استخوان های تنم را دوست خواهد داشت

من ماندم و نعش هزاران مورچه بر دوش

من ماندم و سنگی که بر روی تنت خوابید

لالایی ات را خواندم و درب کمد واشد

کودک صدایش قطع شد پیراهنت خوابید

 

 

از آنا (منصوره) لمسو

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی