شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۹۶، ۰۸:۰۳ ب.ظ

قطعه شعری از عطار

 

 

عزمِ آن دارم که امشب نیم مست
پای کوبان کوزهٔ دردی به دست

سر به بازارِ قلندر در نهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست

تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست

پردهٔ پندار می‌باید درید
توبهٔ زهاد می‌باید شکست

وقت آن آمد که دستی بر زنم
چند خواهم بودن آخر پای‌بست

ساقیا در ده شرابی دلگشای
هین که دل برخاست غم در سر نشست

تو بگردان دور تا ما مردوار
دورِ گردون زیر پایْ آریم پست

مشتری را خرقه از سر برکشیم
زهره را تا حشر گردانیم مست

پس چو عطار از جهت بیرون شویم
بی جهت در رقص آییم از الست

 

عطار

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۶ ، ۲۰:۰۳
سالار سالاری
دوشنبه, ۴ دی ۱۳۹۶، ۰۸:۰۳ ب.ظ

تکه شعر از حاتمه ابراهیم زاده

 

شمالی که باشی
جور دیگری
ساحل دریا را قدم خواهی زد
کمی بیشتر از دیگران
خاطره خواهی ساخت
با همین موج های خسته . . !

شمالی که باشی
تا دنیا دنیاست حصیر عشق میبافی
با دست هایی سخت تر از آهن
و دلی پر از  زخم های پینه بسته

باید شمالی باشی
تا بفهمی چه میگویم
 از بوی عطرِ
 خاک باران خورده . .
از لبخندهای شیرینِ
شالیکاران همیشه ایستاده

شمالی که باشی
دلت از جنس دریاست
نگاهت سیلی از باران

و دست هایت همیشه دلتنگ .  .  .

 

حاتمه_ابراهیم_زاده

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۶ ، ۲۰:۰۳
سالار سالاری
يكشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۵۰ ب.ظ

داستان کوتاه از ژان پل استار

ﺩﺭ ﻋﺼﺮ ﯾﺨﺒﻨﺪﺍﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﯾﺦ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﻧﺪ.
ﺧﺎﺭﭘﺸﺘﻬﺎ ﻭﺧﺎﻣﺖ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻨﺪ
ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ :
ﺩﻭﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﺪﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﮐﻨﻨﺪ ...!؟
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮔﺮﻣﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ
ﻭﻟﯽ ﺧﺎﺭﻫﺎﯾﺸﺎﻥ
ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺯﺧﻤﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺍﺯﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﺷﻮﻧﺪ
ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ﻣﯽ ﻣﺮﺩﻧﺪ.
ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﺮﮔﺰﯾﻨﻨﺪ ﯾﺎ ﺧﺎﺭﻫﺎﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻨﺪ، ﯾﺎ ﻧﺴﻠﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮ ﮐﻨﺪﻩ ﺷﻮﺩ .
ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﺮﺩﻫﻢ ﺁﯾﻨﺪ. ﺁﻣﻮﺧﺘﻨﺪ ﮐﻪ
ﺑﺎ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﮐﻪ
ﻫﻤﺰﯾﺴﺘﯽ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﺍﺳﺖ .
ﻭ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺑﯽ ﻋﯿﺐ ﻭ ﻧﻘﺺ ﺭﺍ ﮔﺮﺩ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ
ﺑﻠﮑﻪ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ ﻓﺮﺩ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﺩ ﺑﺎ ﻣﻌﺎﯾﺐ
ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﯾﺪ ﻭ ﻣﺤﺎﺳﻦ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﻧﻤﺎﯾﺪ
ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻨﻬﺎﻳﻴﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﻳﻢ
ﭘﻴﺪﺍﻳﺶ ﻛﻪ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻋﻴﺐ ﻫﺎﻳﺶ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﻳﻢ
ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﺩﺍﺩﻳﻢ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎیی ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ میگردیم .

👤ژان پل سارتر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۶ ، ۱۲:۵۰
سالار سالاری
يكشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۴۲ ب.ظ

تکه شعری زیبا

 

انقدر سوزاندی دلم را بی وفا هرشب

که حالِ من  را پاکت سیگار میفهمد

 از درد میمیرم زبانم را نمیفهمی

 تنها فقط حال مرا بیمار،میفهمد

در خواب بی تو باخودم هرشب گلاویزم

دلتنگی م را  عاشقِ  بیدار میفهمد

از حرف لبریزم کنارم نیست همرازی

تنها فقط حرف مرا خودکار میفهمد

بی تو درون کوچه ها تاصبح ولگردم

حال مرا  آن کوچه ی بیزار میفهمد

هرجا که میبردی دلم را چشم میگفتم

قلبی  ک باشد گردنش افسار میفهمد

زل میزدم ب تو و مات دلبرت بودی

حال مرا آن عکس رو دیوار میفهمد

دیگر برایم گریه و ماتم قدیمی شد

درد و دلِ زن را فقط سیگار میفهمد

#شیدا_صیادیپور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۶ ، ۱۲:۴۲
سالار سالاری
سه شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۱۰ ب.ظ

شعر از حسین پناهی

 

در شهرم.
شهر پر است از سربازهای مسلح
که به فاصله ی ده متری
دو به دو و گاهی سه به سه
در گوشه و کنارها ایستاده اند
سیناهای سر تراشیده
که عشق به ویسواوا را
به چکمه و لباسهای خال خالی ببری
معامله کرده اند

دو روز از اتمام #انتخابات، گذشته است
مردم به جبر همیشگی تاریخ
به ضمیر تبدیل می شوند
و ضمیرها
با همه ی خوبی ها و بدی هاشان
خود را
در هزارتوی مصلحت، مستتر می کنند

ماهی های هراسان از انفجار دینامیت تبلیغات!
دور می زند کوسه وحشت
در لایه ی بالای آب ها
و ماهی ها هستند و نیستند
 
احساس می کنم به سردخانه ای
برای شناسایی جسدی می روم
 
ما بیشتر عمرمان را ترسیده ایم
" ما می ترسیم پس هستیم"
ما بی هیچ جرم و گناهی می ترسیم
خوبیم و می ترسیم
خوبترینیم و می ترسیم

دمکراسی مثل پیتزا
به معده ی ما ناسازگار است
هیچ حرمتی ندارد آدمی

سبد بیاور و خورشید را به زیر سبد پنهان کن
کجای شهرم؟
کجای تاریخ؟
کجای زمان؟

...
#حسین_پناهی
📖 #نامه_هایی_به_آنا٢

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۱۰
سالار سالاری
يكشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۰۶ ب.ظ

شعر از سینا بهمنش

 

 

تا کارد به استخوان برسد
باید از گوشت گذشته باشد
باید از عصب
از عصب
از پوست گذشته باشد
باید از هوا گذشته باشد
باید میدان شهر را شکافته باشد
باید از تمام بایدها
از نگاه پدر گذشته باشد
باید از کتاب
از واژه گذشته باشد
از پرده ى سینما
از پهلوى شکافته
سوار بر موتور
از زیر چنارهاى پهلوى
گذشته باشد
باید از پوست کندن خیار
از کنار کاسه ى ماست گذشته باشد
به جیب رفته باشد
کارد
براى اینکه به استخوان برسد
باید به استخوان رسیده باشد
باید
از استخوان
گذشته باشد  
                                     
#سینا_بهمنش

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۰۶
سالار سالاری
جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۰۵ ب.ظ

شعر از محمد تقی قشقایی

 

یک مشت گندم
که این همه معجزه می کند
و به خیابان های تهران می آورد
کبوتران چاهی را
یک مشت سنگ ریزه
که این همه معجزه می کند
و یکی یکی درو می کند
شیطان ها را !
و یک مشت خمیازه
که این همه معجزه می کند
که هیچ وقت به شوق نمی آید!
از باران
از درخت
و نمی هراسد
از تگرگ و کولاک
و نمی پرسد از خیابان و کوچه و همسایه
کودکم!
به زور هم نمی توانی
لبخندت را زندانی کنی !
لبخند
رد می شود
از همه سنگ ها و سیم ها و دیوارها...

#محمدتقی_قشقایی

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۰۵
سالار سالاری
جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۰۱ ب.ظ

تکه شعر از عباس صفاری

 

 

 

هیچ کس اینجا گم نمی شود...
دنیا کوچکتر از آن است
که گم شده ای را در آن یافته باشی

هیچ کس اینجا گم نمی شود
آدم ها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند
و ناپدید می شوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف

آنچه به جا می ماند
رد پایی است
و خاطره ای که هر از گاه پس می زند
مثل نسیم سحر
پرده های اتاقت را

#عباس_صفاری

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۰۱
سالار سالاری
پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۴۵ ب.ظ

شعر از حسین پناهی-پروانه ها

 

#پروانه‌ها #بخش۲

می‌شنوی؟
انگار صدای شیون می‌آید
گوش کن!

می‌دانم که هیچ‌کس نمی‌تواند
عشق را بنویسد
اما به جای آن
می‌توانم قصه‌های خوبی تعریف کنم
گوش کن:

یکی بود یکی نبود
زنی بود که
به جای آبیاری گل‌های بنفشه
به جای خواندن آواز «ماه، خواهر من است»
به جای علوفه دادن به مادیان‌های آبستن
به جای پختن کلوچه شیرین
–ساده و اخمو–
در سایه‌ی بوته‌های نی‌شکر
نشسته بود و کتاب می‌خواند

صدای شیون در اوج است
می‌شنوی؟

برای بیان عشق
به نظر شما کدام را باید خواند؟
تاریخ یا جغرافی؟

می‌دانی؟
من برای تاریخ، دلم می‌سوزد
برای نسل ببرهایش
که منقرض گشته‌اند
برای خمره‌های عسلش
که در رف‌ها شکسته‌اند

گوش کن!
به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی
می‌شود چیزهای  دیگری نوشت...

#حسین_پناهی

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۴۵
سالار سالاری
سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۴۲ ب.ظ

تکه شعر از حسین پناهی

 

و همین است دیگر
و دیگر همین است
 زندگی

و چه بی‌رحمانه است
که همین است

معمای سربسته‌ی سه‌راهه‌ی سلفچگان
و کلمه‌ی عجیب و غریب «مورچه‌خورت»!
وحشت می‌کند کودک احساس
بر این همه نمی‌دانم‌ها

و راچ‌و ریچ کفش چرمی معلم ریاضیات
که مساحت و محیط همه چیز را
از بر است
و تاپ‌تاپ دل

من همیشه ترسیده‌ام
و انسان همیشه ترسیده است
و سه‌چهارم روح زمین را
ترس، تشکیل می‌دهد

دوباره می‌پرسم:
به راستی
دلیل این‌همه ترس‌های بی‌دلیل
چه می‌تواند باشد؟
دلیل این‌همه شک و اضطراب؟

دیگر فرصتی برای از دست دادن نیست
ما با سی سال، به جنگ ابدیت می‌رویم

و اعتقاد به تناسخ،
وهمی تازه می‌آفریند
زیرا بابونه‌ها
قادر به تکلم نیستند
و سنگ‌ها
از نعمت گریستن محرومند
سمورها
از حل معمای توتون‌و دود
سرسام می‌گیرند

و بگذریم...
که فرصتی برای از دست دادن نیست
در مسائلی که مخاطبش
شاگرد ایده‌آل فلسفه است

این فصل را با ترکیدن دل
به پایان می‌برم
با حسادت‌و جسارت برهنگی شقایق
در تیررس اینهمه چشم‌های
ناپاک و نیمه‌پاک

تهران، سعادت‌آباد، ۱۳۷۹/۷/۱۲
#حسین_پناهی

📖 #نامه‌هایی_به_آنا۲

♦️نشر آناپنا:
@anapanapub

♦️کانال اصلی حسین پناهی:
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۴۲
سالار سالاری