شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شب و من و کلاهم» ثبت شده است

چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۳۵ ب.ظ

حسین پناهی , شب و من و کلاهم

 

شب_و_من_و_کلاهم
دری_و_ماه #۱

خواب بودم و می‌آمدم
با کلاه کولی و سبیل دوگلاسی‌ام
که جیب‌های بزرگش پر از
آخ‌جون‌، جونی، نیفتی جیگر! و کجا بلا؟
بود

و با چشمانم
که عینهو دو بره‌ی غریب گم شده بودند،
در گله‌ی بزغاله‌های غریب‌تر
و انیسم درویش کُتم بود
که بی دلیل هوهو می‌کرد
و به سر و سینه می‌کوبید

و با  دلم که پا در زنجیر
 به ضریح سینه‌ام قفل بود
و وِردش همه آه بود و آه
بر رفته‌ها و نیامده‌ها

و با پاهایم
که کهنه‌گی و کوچکی‌شان را
در بزرگی کفش‌هایم توجیه می‌کردند

و با چمدان سیاهی که پر از حماقت بود
و دفتر سفیدی
که مدام می‌خواست پرواز کند،
اما هر بار
 چون اردک بی بال و پری
 کنار پایه‌ی میز، سقوط می‌کرد
دفتری که نژادش
به نسل منقرض گشته‌ای از ماکیان می‌رسید

تابستان نبود.... بهار و زمستان هم نبود
مردی سوار بر تانک از من پرسید:
تو کتابی را نمی‌شناسی
که بشود ساعتی در آن خوابید؟

و من در شهری از آتش می‌گذشتم
با زمزمه و سرود شکوه نیاکانم:
لالا، لالالا، لالالا، لالا، لالالا....

درود بر ماگدالن
 کاشف مس و فولاد
که برای گشایش قلب ماده‌ای
 تانک و توپ می‌سازد...

#حسین_پناهی #راه_با_رفیق
 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۳۵
سالار سالاری