شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

سه شنبه, ۴ دی ۱۳۹۷، ۰۷:۱۷ ب.ظ

شعری زیبا محمد حسین فیض اخلاقی

 

 

داخل کوچه راه می رفتم
کوچه ای با دلی پر از فریاد
کوچه ای که قدم قدم با آه
خبر از خاطرات خود می داد

 

پشت بن بست کوچه مان مردی
باغ زیبا و با صفایی داشت
باغ در کوچه ها قدم می زد
با نسیمش برو بیایی داشت

 

زندگی در حیاط ما می زیست
با درختان تاک و توت و انار
حوض و ماهی گلی، کبوتر و مرغ
با گلستانی از تبار بهار

 

با دوچرخه سواری و تیله
با شنا توی حوض و گل کوچک
کودکی هایمان ورق می خورد
با مجلات رشد یا پوپک

 

زندگی مشکلات خود را داشت
همه جویای حال هم بودند
هیچ کس از نفس نمی افتاد
چون که همواره بال هم بودند

 

درد دل را برای همسایه
که غریبه نبود می بردند
جای غم در حیاط خانه ما
می نشستند توت می خوردند

 

مرد بقال کوچه با نسیه
نقد می کرد مهربانی را
پدرم در کلاس قرآنش
یاد می داد جاودانی را

 

زندگی می گذشت مثل قطار
که سر کوچه رفت و آمد داشت
یاد دارم که ذوق می کردیم
لحظاتی که بوق ممتد داشت

 

تا رسیدم به خانه فهمیدم
خاطراتم... گذشت... ویران شد
هر کسی رفته توی لاک خودش
باغ هم کوچه شد خیابان شد

 

کاش می شد دوباره می دیدم
زندگی با طراوت و زیباست
کوچه ما هنوز بن بست است
دل ما هم به وسعت دریاست

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❏ #محمدحسین_فیض_اخلاقی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۷ ، ۱۹:۱۷
سالار سالاری
جمعه, ۳۰ آذر ۱۳۹۷، ۰۷:۱۴ ب.ظ

شعر از سمانه کهربائیان

 

این خرده‌های ریخته در پا غرور ماست
برق شکسته‌های دل چون بلور ماست

 

تقصیر خلق نیست، شکایت نمی‌کنیم
کوته کنیم قصه، همه از قصور ماست

 

این وعده را دو آشپز ویژه پخته‌اند
محصول دست بی‌نمک و چشم شور ماست

 

آیینۀ دقیم که ما را شکسته‌اند
سوری گرفته‌اند و مزاحم حضور ماست

 

بیهوده نیست زخم دهان باز کرده است
مهر سکوت خورده لبان صبور ماست

 

چیزی که حد و مرز ندارد وقاحت است
چیزی که احترام ندارد شعور ماست

 

بر دشت رنج خون دل ما چکیده است
هرجا گلی برآمده از خاک گور ماست

 

روزی ز برق خشم و جنون شعله می‌کشد
این هیمه‌ها که جمع شده در تنور ماست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❏ #سمانه_کهربائیان

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۷ ، ۱۹:۱۴
سالار سالاری
دوشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۷، ۰۷:۱۴ ب.ظ

شعری زیبا از حامد همایون پور

 

بگو که مست کدامین شراب ناب شدی

که بی‌ملاحظه روی سرم خراب شدی
تو از میان تمام زنان روی زمین
برای کشتن این مرد، انتخاب شدی...

 

مرا صدا کن... روح نفس کشیدن را
به این جنازه‌ی در حال انجماد بیار
مرا در این شب ناآشنا رها کردی
مرا به باد سپردی... مرا به یاد بیار

 

از این سکوت... از این انجماد، می‌ترسم
به من کمی از گرمای دست‌هات بده
مرا دوباره صدا کن... مرا به یاد بیار
از این دقایق زخمی مرا نجات بده...

 

مرا رها کن از این خانه‌ی طلسم شده
مرا از این تله‌ی خون گرفته بیرون کن
مرا رها کن از این رنج‌های تکراری
مرا از این شب طاعون گرفته بیرون کن

 

مرا در این قفس خاک‌خورده جا مگذار
بیا! به آدم بی‌خانه قول سیب نده
از آفتاب نگو... از بهشت حرف نزن
تو را فریب ندادم، مرا فریب نده...

 

کبوترانم را دانه‌دانه پر دادم
به نامه از غم نادیدنت خبر دادم
هزار مرتبه گفتم که دوستت دارم
هزار مرتبه این جمله را هدر دادم...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❏ #حامد_ابراهیم_پور

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۷ ، ۱۹:۱۴
سالار سالاری
چهارشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۷، ۰۸:۱۳ ب.ظ

شعری زیبا از ابوالفضل زرویی نصرآباد

 

 

ای جماعت چطوره حالات‌تون
قربون اون فهم و کمالات‌تون

 

گردنتون پیش کسی خم نشه
از سر بنده سایه‌تون کم نشه

 

راز و نیاز و بندگی‌تون، درست
حساب کتاب زندگی‌تون درست

 

باز یه هوا دلم گرفته امروز
جون شما دلم گرفته امروز

 

راست و حسینیش نمی‌دونم چرا
بینی و بینیش، نمی‌دونم چرا

 

فرقی نداره دیگه شهر و روستا
حال نمی‌دن مثل قدیما دوستا

 

شاپرکا به نیش مجهز شدن
غریب‌گزا هم آشنا گز شدن

 

شعرم اگه سست و شکسته بسته است
سرزنشم نکن، دلم شکسته است

 

آدم دل‌شکسته بهش حرج نیست
شعر شکسته بسته بهش حرج نیست

 

تا که میفته دندونای شیری
روی سرت می‌شینه برف پیری

 

کمیسیون مرگ می‌شه تشکیل
درو می‌شن بزرگترای فامیل

 

یه دفعه هم‌کلاسیا پیر می‌شن
هم‌بازیا پیر و زمین‌گیر می‌شن

 

رمق نمونده تا بریم صبح زود
پیاده تا امامزاده داوود

 

گذشت دوره‌ای که «ما» یکی بود
خدا و عشق آدما یکی بود

 

تو کوچه‌های غربی ِ صناعت
عشق و گرفتن از شما، جماعت

 

درسته دیگه توی شهر ما نیست
دلی که مثل کاروان‌سرا نیست

 

یه چیزی می‌گم ایشالّا دلخور نشین
قربون اون دلای تک سرنشین

 

شهر بدون مرد، شهر درده
قربون شکل ماه هر چی مرده

 

مردای ده، مردای کاه و گندم
مردای ده مردای خوان هشتم

 

مردای پشت کوه، مثل خورشید
تو دلشون هزار جام جمشید

 

کیسه چپق‌ها به پر شال‌شون
لشکر بچه‌ها به دنبال‌شون

 

بیل و کلنگ‌شون همیشه براق
قلیون‌شون به راه، دماغ‌شون چاق

 

صبح سحر پا می‌شن از رختخواب
یکسره رو پان تا غروب آفتاب

 

چارتای رُستَمن به قدّ و قامت
هیکل‌شون توپ، تن‌شون سلامت

 

نبوده غیر گرده‌ی گلاشون
غبار اگر نشسته رو کلاشون

 

کلام‌شون دعا، دعاشون روا
سلام و نون و عشق‌شون بی‌ریا

 

مردای نازدار اهل شهرن
با خودشون هم این قبیله قهرن

 

مردای اخم و طعنه‌ی بی‌دلیل
مردای سرشکسته‌ی زن ذلیل

 

مردای دکترای حلّ جدول
مردای نق نقوی ِ لوس ِ تنبل

 

لعنت و نفرین می‌کنن به جاده
اگر برن چار تا قدم پیاده

 

مردای خواب تو ساعت اداری
تازه دو ساعتم اضافه‌کاری

 

توی رَگاشون می‌کشه تنوره
تری‌گلیسرید و قند و اوره

 

انگار آتیش گرفته ترمه‌هاشون
همیشه تو همه سگرمه‌هاشون

 

به زیر دست، ترشی و عبوسی
به منشی اداره چاپلوسی

 

برای جَستن از مظان شک‌ها
دایرةالمعارف کلک‌ها

 

بچه به دنیا می‌آرن با نذور
اغلب‌شون یه دونه اون هم به زور

 

پیش هم از عاطفه دم می‌زنن
پشت سر اما واسه هم می‌زنن

 

این‌جا فقط مهم مقام و پُسته
مردای شهری کارشون درسته

 

مشدی حسن چای و سماورت کو
سینی با قالی و گلپرت کو؟

 

ای به فدای ریخت و شکل و تیپت
بوی چپق نمی‌ده عِطر پیپت

 

مشدی حسن قربون میز و فایلت
قربون زنگ گوشی موبایلت

 

اون که دهاتی و نجیبه مشدی
میون شهریا غریبه مشدی

 

قدیم تَرا قاتله هم صفت داشت
دزد سر گردنه معرفت داشت

 

اون زمونا که نقل تربیت بود
آدم‌کُشی یه جور معصیت بود

 

معنی نداره توی عصر «سی دی»
بزرگ و کوچیکی و ریش سفیدی

 

تقی به فکر رونق نقی نیست
کسی به فکر نفع مابقی نیست

 

مقاله‌ها پشت هم اندازیه

جناج و باند و حزب و خط بازیه

 

بس که به هر طرف ستادمون رفت
صراط مستقیم یادمون رفت

 

ارزش‌مون به طول و عرض میزه
چقدر میز و صندلی عزیزه

 

تموم فکر و ذکرمون همینه
که هیشکی پشت میزمون نشینه

 

اونا که مرد و زن دعاگوشون بود
میز ریاست سر زانوشون بود

 

بیا بشین که میز اگه وفا داشت
وفا به صاحبای قبل ِما داشت

 

قدیم که نرخ‌ها به طالبش بود
ارزش صندلی به صاحبش بود

 

فقیه اگه بالای منبر می‌شست
جوون سه چار پله پایین‌تر می‌شِست

 

معنی شأن و رتبه یادشون بود
حرمت مردم به سوادشون بود

 

روی لبت خوبه تبسم باشه
دفتر کارت دل مردم باشه

 

مردا بدون میز هم عزیزن
رفوزه‌ها همیشه پشت میزن

 

خلاصه قصه اون قدر دِرامه
که ایدز پیش دردمون زکامه

 

فتنه و دعوا سر نونه مشدی
دوره آخرالزمونه مشدی

 

جسارتاً شعرم اگه غمین بود
به قول خواجه «خاطرم حزین» بود

 

دعا کنین که حال‌مون خوب بشه
تا شعرمون یه ریزه مرغوب بشه

 

شاعر:#ابوالفضل_زرویی_نصرآباد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۷ ، ۲۰:۱۳
سالار سالاری
دوشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۷، ۰۱:۵۲ ب.ظ

شعری از یاسر قنبرلو

 

 

 

آنچه از عقل کِشیدم  دو عدد دندان بود
چند چیز است که باید سر ِ  دل هم بِکِشم
دورم و دورم  از آن ساز و صدای نَفَسَت  
که برقصم وسط ِ  خانه و کِل  هم بکشم
پس طبیعی‌ست که شب ها بنشینم یک جا
یاد تو باشم و سیگارِ  کَمِل هم بکشم

دل من خوش به همین بسته‌ی آبی رنگ است!

 

مثل شومینه‌ی برقی وسط ِ فصلی سرد
شعله را در بغل ِ چوب نگه داشته‌ای
آن گلی را که برایت شب عقد آوردم
گرچه خشکیده ولی خوب نگه داشته‌ای
روی هر طاقچه و توی هرآنچه کُمُد است
آن همه شیشه‌ی مشروب نگه داشته‌ای!

من در آن خانه فقط جنس ِ  اضافی بودم؟

 

دورم و دورم از آن شب که مرا خوابی بود
در سرم بین دو افراطی ِ عاشق ، جنگ است !
آه ای فکر ِ عزیزم ! برو و صبح بیا
وقت با حوصله و دل ، همه با هم تنگ است !
پس طبیعی‌ست که شب ها بنشینم یک جا
دلِ  من خوش به همین بسته‌ی آبی رنگ است

هرچه من را به تو نزدیک کند دلخوشی است

 

آن نبودم که نَگُنجم به دل و حوصله ات
گرچه من شیفته‌ی فلسفه بافی بودم
آن نبودم که نباشم ... که نخواهم باشم
فکر کردم که به اندازه‌ی کافی بودم
هرچه را داشته‌ای خوب نگه داشته‌ای
من در آن خانه فقط جنس اضافی بودم؟

که سپردی به خدا کار نگهداری را

 

«دوری» و «زنده به گوری»  به هم آمیخته اند
بعد تو زندگی من همه‌اش خودکُشی است
دل سپردن به غزل های غم انگیز ِ  صفاست
گوش دادن به  صدای نَفَس ِ  چاوشی است
دلخوشم بعد وَفاتم به تو نزدیک ترم
هر چه من را به تو نزدیک کُند دلخوشی است...

بعد از این خانه ی تو خانه ی ارواح من است...

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❏ #یاسر_قنبرلو

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۷ ، ۱۳:۵۲
سالار سالاری
پنجشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۷، ۰۱:۴۵ ب.ظ

شعری زیبا از سجاد شهیدی

 

 

 


باورم شد که عاشقم شده ای
باورم شد که چشم ها مستند
باورم نیست دیگر این هارا
چشم هایت ...دروغگو هستند

 

خواستم تا برای من باشی ...
ماندنی نیستی ... نخیر ... برو ...
پیش مردت بمان ... نمی مانی؟
به جهنم ... سفر به خیر ...برو ...

 

برو ... دیگر تو را نمی خواهم
داغ این درد اگرچه سنگین ست
دور تو گشتم و ندانستم
دور باطل که گفته اند این ست ...

 

چه قدر التماس می کردم
فکر این مرد خسته باش رفیق ...
مرهمم نیستی ...نباش ولی ...
روی زخمم نمک نپاش ...رفیق ..

 

چه قدر التماس می کردم
روزگار مرا سیاه نکن
به خدا عاشقم ...بمان پیشم
مرگ سجاد ...اشتباه نکن

 

مرگ سجاد را ولی آخر
به دل سنگ خود رقم زده ای
روزگارم جهنمی شده است
سرنوشت مرا بهم زده ای

 

حرف هایت چقدر مسخره اند
مرد حرفش یکی ...خداش یکی ...
شانه ای نیست تا که گریه کنم
همه رفتند و کاش ...کاش یکی ...

 

همه رفتند و یک نفر هم نیست
که بگیرد مرا در آغوشش ...
یک نفر نیست شعر هایم را
که بخوانم کمی دم گوشش ...

 

همه رفتند و یک نفر هم نیست
منم و اینهمه نبودن تو
منم و اینهمه حماقت، باز ...
می نشینم سر سرودن تو

 

وزن را بر ورق که پاشیدم
واژه ها را یکی یکی چیدم
گله ای نیست ... شاعرم اما ...
مرگ خود را به شعر می دیدم

 

آه لعنت به این شبایی که ...
آخ لعنت به ما ،به مایی که ...
تف به پایان ماجرایی که ...
شعر را می برد به جایی که ...
[می کنم صبر و نویسم شعر]

 

شعر،واگویه های مردی که ...
چشم پف کرده،روی زردی که ...
داغ سیگار و آه سردی که ...
داستان ،داستان دردی که ...
[می خورم بغض و می نویسم شعر ]

 

شعر،ناگفته های لالی که ...
 صبح را شب کند به حالی که ....
می کشد نقشه در خیالی که ...
آخر قهوه ،توی فالی که ...
[می برم رنج و می نویسم شعر ]

 

شعر،چشمان آس و پاسی که ...
می نشیند ته کلاسی که ...
پرت پرت است این حواسی که ...
قل اعوذ به رب ناسی که  ...
[می چکد اشک و می نویسم شعر]

 

شعر ،اشک ست در نگاهی که ...
چشمها دوخته به راهی که ...
یوسفی مانده قعر چاهی که ...
شعر یعنی صدای آهی که ....
[می کشم آه و می نویسم شعر]

 

شعر،تلخی انتظاری که ...
خاطرات خوش بهاری که ...
خلوت آخر قراری که ...
ترس بوسیدن و فراری که ...
[می دهم جان و ... ]

 

پای شعرت دوباره جان دادم
مرگ هم توی فال شاعر هاست
هیچ کس با خبر نخواهد شد ...
مرگ خاموش ... مال شاعر هاست

 

مردم و با خبر نشد از من
نه ...نمی خواست این زمانه مرا ...
بعد مردن کسی کنارم نیست ..
که بگیرد به روی شانه مرا

 

بعد مردن کسی کنارم نیست
دیگران هم شبیه تو هستند
تو کجای جهان من بودی؟
سر مرگم که شرط می بستند ...

 

روی پیشانیم که چین افتاد
روز بی تابی ام کجا بودی؟
گریه هایم امان نمی دادند
شب بی خوابی ام کجا بودی؟

 

تو نبودی ببینی ام اما ...
از خیالت شکست می خوردم
شعر گفتن مرا شکستم داد
از خودم ضرب شست می خوردم

 

بی تو تنها در این خیابان ها ...
پدر من درآمده بانو
گردو خاکم که زیر بارانم
روزگارم سر آمده بانو

 

حال و روزم وخیم تر شده است
هر چه دارم برای تو ... برگرد ...
بیستونی برای کندن نیست
جان من هم فدای تو ...برگرد ...

 

حیف اما ...چگونه برگردی؟
کاش خود را کمی صبور کنم
باز هم گوشه ی همین خانه
بنشینم تو را مرور کنم

 

ابروان تیغ و گیسوانت تیر
مژه ها ،میله های زندانت ...
تو قدم از قدم که برداری؛
می چکد شعر از گریبانت ...

 

خنده هایت اصیل و عاشق کش
چشم هایت سیاه مثل دلت
خون ما می مکی و لب سرخی
رحمت شاعران بر آب و گلت ...

 

شعر من آخرین امید من است
شعر گفتم که مال من باشی
قهوه خوردم به این بهانه که تو
آخر قهوه فال من باشی

 

مردت این روز های سخت از درد
قرص اگر خورد هم فدای سرت
زندگی کن عزیز راحت باش
مرد تو مرد هم فدای سرت

 

کاش میشد که حرف هایم را
بنویسم به روی دیوارت
من که لبریز گفتنم ...اما ...
هیچ بانو ... خدا نگهدارت ...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❏ #سجاد_شهیدی

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۷ ، ۱۳:۴۵
سالار سالاری
شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۴۵ ب.ظ

شعر از سعدی

 

 

آن نه زلفست و بناگوش که روزست و شب‌ست
وان نه بالای صنوبر که درخت رطب‌ست

 

نه دهانیست که در وهم سخندان آید
مگر اندر سخن آیی و بداند که لب‌ست

 

آتش روی تو زین گونه که در خلق گرفت
عجب از سوختگی نیست که خامی عجب‌ست

 

آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار
هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب‌ست

 

جنبش سرو تو پنداری کز باد صباست
نه که از ناله مرغان چمن در طرب‌ست

 

هر کسی را به تو این میل نباشد که مرا
کآفتابی تو و کوتاه نظر مرغ شب‌ست

 

خواهم اندر طلبت عمر به پایان آورد
گر چه راهم نه به اندازه پای طلب‌ست

 

هر قضایی سببی دارد و من در غم دوست
اجلم می‌کشد و درد فراقش سبب‌ست

 

سخن خویش به بیگانه نمی‌یارم گفت
گله از دوست به دشمن نه طریق ادب‌ست

 

لیکن این حال محالست که پنهان ماند
تو زره می‌دری و پرده سعدی قصب‌ست

 

#سعدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۷ ، ۱۳:۴۵
سالار سالاری
سه شنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۳۲ ب.ظ

شعر زیبا از احسان رعیت

 

 

 

 

بشینی و به صدای صداش فکر کنی
«به فکرتم ولی فکرم نباش» فکر کنی
به هق‌هق‌ش دم ِرفتن، به گریه‌های خودت
به اون‌که کشتی و مردی براش فکر کنی

 

فرو بری تو خودت یاد ِخاطرات کنی
با بغض و گریه تموم ِشبُ ُبساط کنی
صدای مادرت از پشت ِدر بیاد و یهو
مچاله شی تو پتو باز احتیاط کنی

 

ستاره‌ی شبت از شب سیاه‌تر باشه
و عشق ِماه تو از ماه، ماه‌تر باشه
کسی نبینه، ندونه، نفهمه، آخه چرا؟
[گذاشتی بره تا روبراه‌تر باشه]

 

گذاشتی بره تا زندگیش خراب نشه
نخواد بفهمه حقیقت چیه، مجاب نشه
دعا کنی واسه روزای شاد ِخوشبختیش
ولی دعات برای تو مستجاب نشه

 

بشینی و به صدای صداش فکر کنی
«به فکرتم ولی فکرم نباش» فکر کنی
به اون‌که کشتی و مردی براش فکر کنی

 

به این‌که عشق ِ تو از ماه ماه‌تر بوده
جدا شدن واسه اون به صلاح‌تر بوده
با یکّی دیگه دیدیش، روبراه‌تر بوده ...


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❏ #احسان_رعیت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۷ ، ۱۲:۳۲
سالار سالاری
پنجشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۲۹ ب.ظ

قطعه شعری از محمد سلمانی

 

 

 

مرز زیبایـــی اگــــر آن سوی دنیــا برود
چشم باید به همان سو به تماشا برود

 

دیده از دور دو دریـــای مجـــاور با هم
چشم من می شکند پنجره را تا برود

 

بارها سنگ به پیشانی شوقش خورده
رود اگــــر خواسته از درّه به دریـــا برود

 

سرنگون گشتن فوّاره به ما ثابت کرد
آب می خواسته بـــا واسطه بالا برود

 

آی مردم...به خدا آب زلال است زلال...
بگذارید  خودش  راهِ  خودش  را  برود

 

کدخدا گفته که تا کار به دعوا نکشد
یکی از این دو نفـــر باید از اینجا برود

 

یا که یوسف به دیار پدری برگردد
یا که با پیـرهن ِ پاره زلیخـــا برود

 

کدخدا گفته که این دهکده، عاشقکده نیست
هرکـــه عــــاشق شده  از دهکده ی مــا برود

 

کوزه بر دوش سرِچشمه نیا...با این حرف
باید  از  دهکده  یک  دهکده  رسـوا بــرود

 

باز پیراهن ِ گلدار بــه تن خواهـــی کرد
صبر کن از سرِ این گردنه سرما برود...!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❏ #محمد_سلمانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۷ ، ۱۲:۲۹
سالار سالاری
شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۲۶ ب.ظ

شعری زیبا از یاسر قنبرلو

 

 

 

آنچه از عقل کِشیدم  دو عدد دندان بود
چند چیز است که باید سر ِ  دل هم بِکِشم
دورم و دورم  از آن ساز و صدای نَفَسَت  
که برقصم وسط ِ  خانه و کِل  هم بکشم
پس طبیعی‌ست که شب ها بنشینم یک جا
یاد تو باشم و سیگارِ  کَمِل هم بکشم

 

دل من خوش به همین بسته‌ی آبی رنگ است!

 

مثل شومینه‌ی برقی وسط ِ فصلی سرد
شعله را در بغل ِ چوب نگه داشته‌ای
آن گلی را که برایت شب عقد آوردم
گرچه خشکیده ولی خوب نگه داشته‌ای
روی هر طاقچه و توی هرآنچه کُمُد است
آن همه شیشه‌ی مشروب نگه داشته‌ای!

 

من در آن خانه فقط جنس ِ  اضافی بودم؟

 

دورم و دورم از آن شب که مرا خوابی بود
در سرم بین دو افراطی ِ عاشق ، جنگ است !
آه ای فکر ِ عزیزم ! برو و صبح بیا
وقت با حوصله و دل ، همه با هم تنگ است !
پس طبیعی‌ست که شب ها بنشینم یک جا
دلِ  من خوش به همین بسته‌ی آبی رنگ است

 

هرچه من را به تو نزدیک کند دلخوشی است

 

آن نبودم که نَگُنجم به دل و حوصله ات
گرچه من شیفته‌ی فلسفه بافی بودم
آن نبودم که نباشم ... که نخواهم باشم
فکر کردم که به اندازه‌ی کافی بودم
هرچه را داشته‌ای خوب نگه داشته‌ای
من در آن خانه فقط جنس اضافی بودم؟

 

که سپردی به خدا کار نگهداری را

 

«دوری» و «زنده به گوری»  به هم آمیخته اند
بعد تو زندگی من همه‌اش خودکُشی است
دل سپردن به غزل های غم انگیز ِ  صفاست
گوش دادن به  صدای نَفَس ِ  چاوشی است
دلخوشم بعد وَفاتم به تو نزدیک ترم
هر چه من را به تو نزدیک کُند دلخوشی است...

بعد از این خانه ی تو خانه ی ارواح من است...


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❏ #یاسر_قنبرلو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۷ ، ۱۲:۲۶
سالار سالاری