شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

دوشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۲۲ ب.ظ

شعری از سعید بیابانکی

 

 

افتاده در این راه، سپرهای زیادی

یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی

 

بیهوده به پرواز میندیش کبوتر!
بیرون قفس ریخته پرهای زیادی

 

این کوه که هر گوشه آن پاره لعلی است
خورده است بدان خون جگرهای زیادی

 

درد است که پرپر شده باشند در این باغ
بر شانه تو شانه به سرهای زیادی

 

از یک سفر دور و دراز آمده انگار
این قاصدک آورده خبرهای زیادی

 

راهی است پر از شور، که می بینم از این دور
نی های فراوانی و سرهای زیادی

 

هم در به دری دارد و هم خانه خرابی
عشق است و مزینّ به هنرهای زیادی

 

بیچاره دل من که در این برزخ تردید
خورده است به اما و اگرهای زیادی

 

جز عشق بگو کیست که افروخته باشند
در آتش او خیمه و درهای زیادی..


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❏ #سعید_بیابانکی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۷ ، ۱۲:۲۲
سالار سالاری
دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۲۲ ب.ظ

شعر از نفیسه سادات موسوی

 


 

هوا طوفان شده خعلی می ترسم
تو که قبلا من و ترسامو دیدی
سرم گیج میره، میفته فشارم
مث وختی که لایی می کشیدی...

 

داره می لرزه دیوارای خونه
منم میلرزم از درد جدایی
یه جوری غرق رویای تو هستم
که یخ کرده سه تا لیوانِ چایی

 

چه بادی!رنگ گل ها رو پرونده
درخت سیب مون میریزه برگاش
از اول اشتباه کردم، میدونم
خدا رو شکر که رفتی...ولی کاش...
.

 

چه دردی داره لامصّب نبودت
میدونم که نباید کم بیارم
باید سر سخت باشم مثّ طوفان
ولی بازم هوای گریه دارم...
.

 

صدای هق هقم گم میشه بینِ
صدای باد و بارون پشتِ شیشه
بذار این بار قشنگ آروم بگیرم
خدایا! قول میدم....آخریشه .

 

هوا آروم شده، طوفان تمومه
باید حال منم بهتر شه کم کم
اصن هیچی دیگه واسم مهم نیس
تموم خاطراتم هم جهنم!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❏ #نفیسه_سادات_موسوی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۷ ، ۱۲:۲۲
سالار سالاری
جمعه, ۲۰ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۱۲ ب.ظ

شعری زیبا از محمود نگهداری

 

 

 

شعرِ من در وصفِ تو آغاز می خواهد چه کار؟
این غزل قافیّه ها را باز می خواهد چه کار؟

 

هر کسی همچون تو را دارد میان خانه اش
پس حیاطِ پر گلِ دلباز می خواهد چه کار ؟

 

با خیالت خانه جنگل، خانه دریا می شود
کلبه ی من آه! چشم انداز می خواهد چه کار؟

 

ای خوش آن لحظه که با تو در قفس باشم دگر
این کبوتر فرصت پرواز می خواهد چه کار؟

 

شاه و خیلش جملگی ماتِ رخ ات هستند، پس
عرصه ی شطرنجِ تو سرباز می خواهد چه کار؟

 

گنج پنهان! مخزن الاسرارِ من آغوشِ توست
این خزینه صد هزاران راز می خواهد چه کار؟

 

از لب دمساز تو من گفتنی ها گفتمی
حضرت عیسی دگر اعجاز می خواهد چه کار؟

 

یک سمرقند و بخارا را به پایت ریختند
شاعر بیچاره ات، قفقاز می خواهد چه کار؟

 

وصف مویِ تو سخن را به درازا می کشد
پس زبان شعرِ من ایجاز می خواهد چه کار؟

 

غرقِ "آبادانی" ام کن با دلِ "کارونی" ات
این منِ سرگشته را شیراز می خواهد چه کار ؟

 

شاعر:#محمود_نگهداری

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۷ ، ۱۹:۱۲
سالار سالاری
شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۰۳ ب.ظ

شعری از مجتبی خرسندی

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

(( لاله ی خیمه ))

 

یا علی اکبر
آینه ی کامل خدا علی اکبر

 

خَلقاً و خُلقاً
جمع کرامات مصطفی علی اکبر

 

مثل حسن تو
بوده ای از سفره دار ها علی اکبر

 

شادی باباست
اینکه تو را می زند صدا علی اکبر

 

با نظر تو
حاجت ما می شود روا علی اکبر

 

داغ تو سخت است
گفت پدر : بعدک الافا علی اکبر

 

روضه ی تو شد
جمع تمامی روضه ها علی اکبر

 

خیمه پس افتاد
تا که علی اکبر از روی فرس افتاد

 

لاله ی خیمه
باوزش باد دست خاروخس افتاد

 

گرگ می آید
چون خبرآمد که شیر درقفس افتاد

 

عمه رسید و
جسم تو را دید بر زمین،سپس افتاد

 

گفت عزیزم
کاش ببینی حسین از نفس افتاد

 

میوه ی قلبم
داس تورا دید وبعد در هوس افتاد

 

سرو رشیدم
راه  تن  تو  به  قیچی هرس افتاد

 

وقت عزا شد
پیش تن تو بساط روضه به پا شد

 

رفتی و اکبر
بر سر عالم پس از تو خاک عزا شد

 

تازه جوانی
قدّ پدر از غم فراق تو تا شد

 

رفتی و بابا
در دم پیری دگر بدون عصا شد

 

باد ادب کرد
گیسوی تو روی نیزه تا که رها شد

 

بس که زیاد است
خون سر و صورت تو مثل حنا شد

 

عمه ات افتاد
تا که در آن جا سر از تن تو جدا شد

 

جان حرم سوخت
نیزه ی دشمن به پهلوی تو که جا شد

 

اهل کسایی
چون کفن پیکر تو نیز عبا شد

 

حضرت غیرت
پای جسارت به خیمه بعد تو وا شد

 

سینه شکسته
سینه ی تو زیر پای کینه شکسته

 

قلب رقیه
بعد تو مثل دل سکینه شکسته

 

جان حسین است
آن چه پس از تو به هر زمینه شکسته

 

ارباً اربا
آینه ی تو چه بی قرینه شکسته

 

پهلوی تو بود
پهلوی مادر که در مدینه شکسته

 

#مجتبی_خرسندی
#غزال

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۷ ، ۱۹:۰۳
سالار سالاری
دوشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۰۲ ب.ظ

شعری زیبا از محمدرضا جنتی

 

.

سـرِ سجـاده ای  از  عشق  ، که  مهـر  آگین  است
چهار  تکبـیر  غزل ، در خور صد تـحـسیـن اسـت

 

رکـعـتـی   شـعـر   بـخـوانیـم  و  ثـوابـی   ببـریـم
عمـر مـا ، در  گـذر  از  کـوچـه ی پاورچـیـن است

 

عـاشـقـی ، نـقـطـه ی  پـایـانِ سـبکـبـالـی هـاسـت
پـنـجــه بـا عـشــق مـیـنـداز ، کـه پـولادیـن اسـت

 

تـا  دلـی  نـشـکـنــد از  دوسـت ، کـجــا مـی دانــد
وزن یـک آهِ جـگــر سـوز ، بـسـی  سنــگیـن اسـت

 

ابـر چشـمــان مـن آبسـتـن  چنـدین  بـغـض است
شـــانـه ای بـاشــد اگـر ، بـارش فــروردیـن اسـت

 

طــلـب بـوســه اگـــر ، از  لــب مـعـشـوقــه کـنــی
شوکرانی است، که چون طعم عسل شیرین است

 

چــه ره آوردی از ایــن سوخته جان می طـلـبـی؟
ارمــغـــانِ سـفـــرِ عـشـق ، دلـی غــمـگـیــن اسـت

 

وای  بــر  ایــن گــل و گـلــزار ، کـه گــل پـرورِ آن
باغـبـانی است ، که دل باخـتـه ی گـلچـیـن است

 

سـازِ مـن !  کـاش  کـمی  حـال  مـرا  خـوب  کنی
مـویه کـن ، ناله ی  هـمـدرد  مـرا  تسـکـین  است

 

قـصـه ی شـعــر غـم انـگـیـز ، بـه پـایان نـرسـیـد
خــونِ زخـمِ قـلـم ، از خـاطـره ای دیـریـن اسـت

 

#محمد_رضا_جنتی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۷ ، ۱۹:۰۲
سالار سالاری
سه شنبه, ۳ مهر ۱۳۹۷، ۰۶:۵۶ ب.ظ

شعری از علیرضا بدیع

 

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ های تازه مرا آشنا کند

 

پاییز می رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند

 

او می رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را بر ملا کند

 

او قول داده است که امسال از سفر
اندوه های تازه بیارد-خداکند-

 

او می رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند

 

پاییز عاشق است و راهی نمانده است
جز این که روز و شب بنشیند دعا کند

 

شاید اثر کند و خداوند فصل ها
یک فصل را به خاطر او جا به جا کند

 

تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند

خش خش... صدای پای خزان است،

#یک_نفر
#در_را_به_روی_حضرت_پاییز_واکند

#علیرضا_بدیع
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۷ ، ۱۸:۵۶
سالار سالاری
جمعه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۷، ۰۶:۵۵ ب.ظ

غزلی از اصغر معادی

 

 

روی دنیا ببند پنجره را، تا کمی در هوای من باشی
چون قرارست بعد ازاین تنها، بانوی شعرهای من باشی

 

چند بیتی به یاد تو غمگین...چند بیتی کنار تو لبخند...
عصرها عشق می زند به سرم، تلخ و شیرین چای من باشی

 

من بخوانم تو سر تکان بدهی، تو بخوانی دلم تکان بخورد
آخرِ شعر ازخودم بروم، تو بمانی صدای من باشی

 

من پُرم از گناه و آدم و سیب، از تو و عاشقانه های نجیب
نیتت را درست کن این بار، جای شیطان خدای من باشی

 

با چه نامی تو را صدا بزنم!؟ آی خاتون با شکوه غزل!
"عشق" هر چند اسم کوچک توست، دوست دارم " شما "ی من باشی

 

کاش یک شب به جای زانوی غم، شانه های تو بود در بغلم
در تب خواب ها و حسرت ها، کاش یک لحظه جای من باشی

 

شاید این بغض آخرم باشد، چشم های مرا ندیده بگیر
فکر دیوانه ای برای خودت، فکر چتری برای من باشی

 

بیت آخر همیشه بارانی ست... هر دو باید به خانه برگردیم
این غزل را مرور کن هر شب، تا کمی در هوای من باشی...
..

 

#اصغر_معادی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۵۵
سالار سالاری
شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۷، ۰۱:۲۱ ب.ظ

شعری زیبا از فریدون مشیری

 

 

همه میپرسند

چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که ترا می برد
اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها
چیست در کوشش بی حاصل موج
چیست در خنده جام
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
مه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که
لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را میشنوم
می بینم
من به این جمله نمی
اندیشم
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
 همه جا
من به ر حال که باشم به تو میاندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها
تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
 من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

 

#فریدون_مشیری

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۲۱
سالار سالاری
يكشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۷، ۰۱:۱۸ ب.ظ

شعر از حضرت مولانا

 

 

قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من
وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من

 

قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من
وانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل من

 

واله و شیدا دل من بی‌سر و بی‌پا دل من
وقت سحرها دل من رفته به هر جا دل من

 

بیخود و مجنون دل من خانه پرخون دل من
ساکن و گردان دل من فوق ثریا دل من

 

سوخته و لاغر تو در طلب گوهر تو
آمده و خیمه زده بر لب دریا دل من

 

گه چو کباب این دل من پر شده بویش به جهان
گه چو رباب این دل من کرده علالا دل من

 

زار و معاف است کنون غرق مصاف است کنون
بر که قاف است کنون در پی عنقا دل من

 

طفل دلم می نخورد شیر از این دایه شب
سینه سیه یافت مگر دایه شب را دل من

 

صخره موسی گر از او چشمه روان گشت چو جو
جوی روان حکمت حق صخره و خارا دل من

 

عیسی مریم به فلک رفت و فروماند خرش
من به زمین ماندم و شد جانب بالا دل من

 

بس کن کاین گفت زبان هست حجاب دل و جان
کاش نبودی ز زبان واقف و دانا دل من

 

#مولوی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۱۸
سالار سالاری
سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۱:۰۷ ب.ظ

نخستین نگاه شعری زیبا از فریدون مشیری

 

 

نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت!
نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت
نخستین کلامی که دلهای مارا
به بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد
پر از مهر بودی پر از نور بود
همه شوق بودی همه شور بودم
چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم نگاهی ربودیم
و رازی نهفتیم!
چه خوش لحظه هایی که "میخواهمت" را
به شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم!
دو آوای تنهای سر گشته بودیم
رها در گذرگاه هستی
به سوی هم از دورها پر گشودیم.
چه خوش لحظه هایی که هم را شنیدیم.
چه خوش لحظه هایی که درهم وزیدیم.
چه خوش لحظه هایی که در پرده ی عشق
چو یک نغمه ی شاد با هم شکفتیم!
چه شب ها چه شب ها که همراه حافظ
در آن کهکشان های رنگین
در آن بیکران های سرشار از نرگس و نسترن
یاس و نسرین
ز بسیاری شوق و شادی نخفتیم.
تو با آن صفای خدایی
تو با آن دل و جان سرشار از روشنایی
ازین خاکیان دور بودی.
من آن مرغ شیدا
در آن باغ بالنده در عطر و رویا
بر آن شاخه های فرارفته تا عالم بی خیالی
چه مغرور بودم ... چه مغرور بودم...!
من و تو چه دنیای پهناوری آفریدیم.
من و تو به سوی افق های ناآشنا پر کشیدیم.
من و تو ندانسته ندانسته
رفتیم و رفتیم و رفتیم
چنان شاد خوش گرم پویا
که گفتی به سر منزل آرزوها رسیدیم!
دریغا دریغا ندیدیم
که دستی در این آسمان ها
چه بر لوح پیشانی ما نوشته ست!
دریغا در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم
که آب و گل عشق با غم سرشته ست!
فریب و فسون جهان را
تو کر بودی ای دوست
من کور بودم...!
از آن روزها آه عمری گذشته ست
من و تو دگرگونه گشتیم
دنیا دگرگونه گشته ست!
درین روزگاران بی روشنایی درین تیره شب های غمگین
که دیگر ندانی کجایم
ندانم کجایی!
چو با یاد آن روزها می نشینم
چو یاد تو را پیش رو می نشانم
دل جاودان عاشقم را به دنبال آن لحظه ها می کشانم
سرشکی به همراه این بیت ها می فشانم:
نخستین نگاهی که مارا به هم دوخت
نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت
نخستین کلامی که دل های مارا
به بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد...
پر از مهر بودی پر از نور بودم!

                  
─═ঊঈ  #فریدون_مشیری  ঈঊ═─

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۰۷
سالار سالاری