پنجشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۳۰ ب.ظ
شعر از ساجد فضل زاده
یک روز جایمان عوض می شود ماهی
تو با تلنگری به تنگ
سلامم می دهی،
من
سرخی کوچکی می شوم در آب
و بعد
حباب
حباب
آنکه اولین بار داد می زند خشکی
ملوان غمگین تری ست
که لنگر انداخته وُ نیانداخته
تکان های جزیره
امیدی دور را
دورتر می برد
_این همان ماهی نبود که پیامبر را بلعید؟
اسکله
زبان درازی ساحل است
به رفتن کشتی ها
سوت می کشند وُ می روند
می روند وُ سوت می کشند
مدی ست مدام
که هر چه آمدن را دور می کند
گفت
من پیامبرم
در شکم نهنگ
دیوارهای این زندان را سرخ رنگ کنید
او را صبح چهارشنبه بازار
در میدان تره بار آویختند
زن
ساقه های کرفس را در زنبیلش جا به جا کرد وُ به خانه برگشت
زن
خرده ریز نان صبحانه را برای ماهی ها برد
زن
با تلنگری به تُنگ
تلنگر ی به تنگ
تلنگری
مرگ
بر سطح آب
می درخشد.
#ساجد_فضل_زاده