شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

دوشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۶:۳۷ ب.ظ

شعری از حسین منزوی

 

 

الا حمایت تو رمز استقامت من
چنان که سینه ی تو ، ساحل سلامت من


دوباره دیدنت ای جان ، معاد موعود است
قیام قامت قدّیسی ات ، قیامت من


دل از تو بر نکنم جان من ، جهانی نیز
اگر هر آینه خیزد پیِ ملامت من

 

فنای درد تو زین پیش تر چرا نشدم ؟
همین بس است ازل تا ابد ، ندامت من

 

هوای فتح توام بود و تار و مار شدم
غزل غزل ، همه ی دفترم غرامت من

 

نه راه رفتنم از تو ، نه راه برگشتن
همیشگی است در این منزلت ، اقامت من

 

چنین که نعره بر نام تو می زنم در شهر
به دار می کشد آخر مرا ، شهامت من

 

ز خیل بوالهوسانم ، تمیز آسان است :
شکوه عشق تو در چشم من ، علامت من

 

من و تو گمشده در یک دگر ، مبارک باد ،
حلول عشق تمام تو در تمامت من

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۸:۳۷
سالار سالاری
سه شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۳۱ ب.ظ

شعری از فریدون مشیری

 

 

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه و بانگ پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست

 

نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش بحال روزگار

 

خوش بحال چشمه ها و دشتها
خوش بحال دانه ها و سبزه ها

 

خوش بحال غنچه های نیمه باز
خوش بحال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش بحال جان لبریز از شراب
خوش بحال آفتاب

 

ای دل من، گرچه در این روزگار
جامهء رنگین نمی‌پوشی به کام
بادهء رنگین نمی‌نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می‌باید تهی ست

 

ای دریغ از «تو» اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از «من» اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از «ما» اگر کامی نگیریم از بهار

 

گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ

 

شاعر:#فریدون_مشیری

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۳۱
سالار سالاری
دوشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۶:۳۳ ب.ظ

شعر از صائب تبریزی

 


در کوی عشق درد وبلا کم نمی شود
از باغ خلد برگ ونوا کم نمی شود


موج از شکست روی نمی تابد از محیط
اخلاص ما به جور وجفا کم نمی شود


هر داغ حسرت تو کم از آفتاب نیست
عمر شب فراق چرا کم نمی شود


تا چون هدف ترا رگ گردن بجای هست
آمد شد خدنگ قضا کم نمی شود


قاصد تسلی دل عاشق نمی دهد
شوق حرم به قبله نما کم نمی شود


دندان ما ز خوردن نعمت تمام ریخت
اندوه روزی از دل ما کم نمی شود


بی آفتاب، صبح چه روشنگری کند
از نامه تیره روزی ما کم نمی شود


دندان به دل فشار، گر اهل سعادتی
بی استخوان غرور هما کم نمی شود


تیغ شهادت است دل گرم را علاج
این تشنگی به آب بقا کم نمی شود


سیری ز وصل نیست دل بیقرار را
از کاه، حرص کاهربا کم نمی شود


نتوان ز طبع شعله برون برد اشتها
تا زنده است، حرص گدا کم نمی شود


صائب هزار مرتبه کردیم امتحان
درد سخن به هیچ دوا کم نمی شود


 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۸:۳۳
سالار سالاری
شنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۲۹ ب.ظ

شعر از رحمان زارع

 

 

ای شعر ِمرا تازگی از هر نظر از تو
باید که بگویم غزلی تازه تر از تو

 

از چشم ؛ غزالی که ز صیاد رمیده ست
برخاسته گردی به جهان زین اثر از تو

 

ابروت کمانی ست که آرش بکشیده ست
تا فتح کند جان مرا بوم و بر از تو

 

لبهات نه لب ، آتش سرخی که جهنم
یک شعله از آن برد و شد او شعله ور از تو

 

افتاده به دامان دو گیسوت عقابان
اندر طمع چیدن یک پر زر از تو

 

جان داده اگر شرط کنی وصل شبی را
لب تر نشده سر بنهم ، آ که سر از تو

 

حجت تو و حاجت تو و از قاضی حاجات
ما را نبود هیچ تمنا مگر از تو

 

بی دوست نخواهیم زمانی دو جهان را
خسران مبین است جهان بی خبر از تو

 

لبخند بزن تا که بهار آید و گوید
او نیز چو من یک غزل تازه تر از تو

 

شاعر:#رحمان زارع
 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۲۹
سالار سالاری
سه شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۲۴ ب.ظ

شعری از سعدی

 

 

بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار

 

صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
که نه وقتست که در خانه بخفتی بیکار

 

بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیار

 

آفرینش همه تنبیه خداوند دلست
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

 

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

 

کوه و دریا و درختان همه در تسبیح‌اند
نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار

 

خبرت هست که مرغان سحر می‌گویند
آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار

 

هر که امروز نبیند اثر قدرت او
غالب آنست که فرداش نبیند دیدار

 

تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش
حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار

 

کی تواند که دهد میوهٔ الوان از چوب؟
یا که داند که برآرد گل صد برگ از خار

 

وقت آنست که داماد گل از حجلهٔ غیب
به در آید که درختان همه کردند نثار

 

آدمی‌زاده اگر در طرب آید نه عجب
سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار

 

باش تا غنچهٔ سیراب دهن باز کند
بامدادان چو سر نافهٔ آهوی تتار

 

مژدگانی که گل از غنچه برون می‌آید
صد هزار اقچه بریزند درختان بهار

 

باد گیسوی درختان چمن شانه کند
بوی نسرین و قرنفل بدمد در اقطار

 

ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر
راست چون عارض گلبوی عرق کردهٔ یار

 

باد بوی سمن آورد و گل و نرگس و بید
در دکان به چه رونق بگشاید عطار؟

 

خیری و خطمی و نیلوفر و بستان افروز
نقشهایی که درو خیره بماند ابصار

 

ارغوان ریخته بر دکه خضراء چمن
همچنانست که بر تختهٔ دیبا دینار

 

این هنوز اول آزار جهان‌افروزست
باش تا خیمه زند دولت نیسان و ایار

 

شاخها دختر دوشیزهٔ باغ‌اند هنوز
باش تا حامله گردند به الوان ثمار

 

عقل حیران شود از خوشهٔ زرین عنب
فهم عاجز شود از حقهٔ یاقوت انار

 

بندهای رطب از نخل فرو آویزند
نخلبندان قضا و قدر شیرین کار

 

تا نه تاریک بود سایهٔ انبوه درخت
زیر هر برگ چراغی بنهند از گلنار

 

سیب را هر طرفی داده طبیعت رنگی
هم بر آن گونه که گلگونه کند روی نگار

 

شکل امرود تو گویی که ز شیرینی و لطف
کوزه‌ای چند نباتست معلق بر بار

 

هیچ در به نتوان گفت چو گفتی که به است
به از این فضل و کمالش نتوان کرد اظهار

 

حشو انجیر چو حلواگر استاد که او
حب خشخاش کند در عسل شهد به کار

 

آب در پای ترنج و به و بادام روان
همچو در زیر درختان بهشتی انهار

 

گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین
ای که باور نکنی فی‌الشجرالاخضر نار

 

پاک و بی‌عیب خدایی که به تقدیر عزیز
ماه و خورشید مسخر کند و لیل و نهار

 

پادشاهی نه به دستور کند یا گنجور
نقشبندی نه به شنگرف کند یا زنگار

 

چشمه از سنگ برون آید و باران از میغ

انگبین از مگس نحل و در از دریا بار

 

نیک بسیار بگفتیم درین باب سخن
و اندکی بیش نگفتیم هنوز از بسیار

 

تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت او
همه گویند و یکی گفته نیاید ز هزار

 

آن که باشد که نبندد کمر طاعت او
جای آنست که کافر بگشاید زنار

 

نعمتت بار خدایا ز عدد بیرونست
شکر انعام تو هرگز نکند شکرگزار

 

این همه پرده که بر کردهٔ ما می‌پوشی
گر به تقصیر بگیری نگذاری دیار

 

ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت؟

تاب قهر تو نیاریم خدایا زنهار

 

فعلهایی که ز ما دیدی و نپسندیدی
به خداوندی خود پرده بپوش ای ستار

 

سعدیا راست روان گوی سعادت بردند
راستی کن که به منزل نرود کجرفتار

 

حبذا عمر گرانمایه که در لغو برفت
یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار

 

درد پنهان به تو گویم که خداوند منی
یا نگویم که تو خود مطلعی بر اسرار

 

شاعر:#سعدی

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۲۴
سالار سالاری