شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

سه شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۴۱ ب.ظ

نامه یک پدر به دخترش

 

 

نامه یک پدر به دخترش

 

 دخترکم برای کسی که برایت نمیجنگد نجنگ

 چرا اشکهایت را هر روز پاک کنی

 کسی که باعث گریه ات میشود پاک کن

 دخترکم به سوی کسی که ناز میکند دست نیاز دراز نکن

 بیاموز این تو هستی که باید ناز کنی

 دخترکم تو زیباترینی

 همیشه با این باور زندگی کن

 خودت را فراموش نکن

 شاید گریه یا خنده ات برای بعضی ها بی ارزش باشد

 اما به یاد داشته باش

 کسانی هستند که وقتی میخندی جان تازه میگیرند

 دخترک من هیچگاه برای شروع دوباره دیر نیست

 اشتباه که کردی برخیز

 اشکالی ندارد

 بگذار دیگران هر چه دوست دارند بگویند

 خوب باش ولی سعی نکن این را به دیگران بفهمانی

 کسی که ذره ای شعور داشته باشد خاص بودنت را در می یابد

 زمستان است

 زیاد میشنوی هوا دو نفره است

 به درک که دو نفره است تنها قدم زدن دنیای دیگری دارد

 دخترکم شاید شاهزاده را همه بشناسند اما باور داشته باش

 برای پدرت تو ملکه هستی

 گریه کرده ای ؟

 رنج کشیده ای ؟

 سرت کلاه رفت ؟

 اذیتت کرده اند ؟

 عیبی ندارد ، نگذار تکرار شود

 گاهی تکرار یک درد دردناک تر است

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۷ ، ۱۲:۴۱
سالار سالاری
چهارشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۳۵ ب.ظ

شعر از مهدی خداپرست

 

 

اگر چه گاهی از سوی تو استقبال می گردد
ولی حقّ من از لب های تو پامال می گردد

 

درونم بغض ها دارم ولی هنگام دیدارت
تمامِ حرف ها در سینه ی من چال می گردد

 

نه تنها من که حتّی شیخ هم با دیدن رویت
زبانِ روزه باشد، تا سحر شوّال می گردد

 

تو را آنقدْر میخواهم که وقتی پیشِ من هستی
تمامِ واژه ها بر وزنِ استفعال می گردد

 

کفِ دستِ من از پیشانیِ مؤمن چه کم دارد؟
که می بیند مرا هر پیرزن ، رمّال می گردد!

 

چنان از روزگارِ تیره ی من بخت برگشته
که دشمن نیز از بختِ بدَم خوشحال می گردد

 

تو باید مالِ من باشی ولیکن سخت میترسم
از آن روزی که حقّ النّاس، بیت المال می گردد

 

خودت هم خوب میدانی که من آدم نخواهم شد
چرا که سیبِ من برعکسِ حوّا کال می گردد!

 

خجالت می کشم گاهی بگویم دوستت دارم
تو را وقتی که می بینم زبانم لال می گردد!!

 

#مهدی_خداپرست

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۷ ، ۱۲:۳۵
سالار سالاری
پنجشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۳۱ ب.ظ

شعری از نوذر پرنگ

شبم، شبی که تو رفتی چه دردآور بود
سیاه‌روی ز من هم سیاه‌روتر بود

 

به چشم‌های تو در حال گریه می‌مانست
که از سلاله‌ی شب‌های دور و دیگر بود

 

فضا چو دیده‌ی من سرد و تیره و غمناک
ز برگ‌ریز هزاران هزار اختر بود

 

در آن غروب زمین غریب را دیدم
که هم‌چو آب در آواز خود شناور بود

 

در آن شب آینه‌ها با ستارگان رفتند
که عصر رجعت تصویرهای بی‌سر بود

 

تمام پنجره‌ها بسته شد در آن شب چون
«در» از تظاهر «دیوار»‌ها مکدر بود

 

گیاه‌ها همه آرام گریه می‌کردند
پر ترنم مرغان ز اشک و خون تَر بود

 

تو رفته بودی و طرح تنت هنوز به جای
به روی گستره‌ی خوابناک بستر بود

 

مجال گریه در آن شب نیافتم هر چند
که آن جدایی بی‌گاه گریه‌آور بود...

 

#نوذر_پرنگ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۷ ، ۱۲:۳۱
سالار سالاری
جمعه, ۸ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۳۰ ب.ظ

قطعه شعری از مهدی خداپرست

 

‍ جمعه یعنى فراق بانو جان
باغِ بى چلچراغ بانو جان
مثلِ وقتى که دور باشى و من
مى شوم نقره داغ بانو جان

 

جمعه یعنى غریب! میفهمى؟
یارِ دور از حبیب! میفهمى؟
مثلِ بیمارِ رو به فوتى ، که
ذکرش أَمَّن یُجیب! میفهمى؟

 

جمعه یعنى خراب باشم من
 شاهدِ اضطراب باشم من
مثلِ وقتى که در سفر باشى
غرق در التهاب باشم من...!

 

جمعه یعنى سکوت ، امّا نه!
سیب ، آدم ، هبوط ، امّا نه!
دخترى مست بر لبِ ایوان..،
فکر و ذکرش سقوط ، امّا نه!

 

جمعه یعنى فرار بانو جان
مُردن از انتظار بانو جان
مثلِ وقتى که بُغض میترکد
مى شوم بى قرار بانو جان

 

#مهدى_خداپرست

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۷ ، ۱۲:۳۰
سالار سالاری