شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر از فریدون مشیری» ثبت شده است

شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۷، ۰۱:۲۱ ب.ظ

شعری زیبا از فریدون مشیری

 

 

همه میپرسند

چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که ترا می برد
اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها
چیست در کوشش بی حاصل موج
چیست در خنده جام
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
مه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که
لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را میشنوم
می بینم
من به این جمله نمی
اندیشم
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
 همه جا
من به ر حال که باشم به تو میاندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها
تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
 من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

 

#فریدون_مشیری

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۲۱
سالار سالاری
سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۱:۰۷ ب.ظ

نخستین نگاه شعری زیبا از فریدون مشیری

 

 

نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت!
نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت
نخستین کلامی که دلهای مارا
به بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد
پر از مهر بودی پر از نور بود
همه شوق بودی همه شور بودم
چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم نگاهی ربودیم
و رازی نهفتیم!
چه خوش لحظه هایی که "میخواهمت" را
به شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم!
دو آوای تنهای سر گشته بودیم
رها در گذرگاه هستی
به سوی هم از دورها پر گشودیم.
چه خوش لحظه هایی که هم را شنیدیم.
چه خوش لحظه هایی که درهم وزیدیم.
چه خوش لحظه هایی که در پرده ی عشق
چو یک نغمه ی شاد با هم شکفتیم!
چه شب ها چه شب ها که همراه حافظ
در آن کهکشان های رنگین
در آن بیکران های سرشار از نرگس و نسترن
یاس و نسرین
ز بسیاری شوق و شادی نخفتیم.
تو با آن صفای خدایی
تو با آن دل و جان سرشار از روشنایی
ازین خاکیان دور بودی.
من آن مرغ شیدا
در آن باغ بالنده در عطر و رویا
بر آن شاخه های فرارفته تا عالم بی خیالی
چه مغرور بودم ... چه مغرور بودم...!
من و تو چه دنیای پهناوری آفریدیم.
من و تو به سوی افق های ناآشنا پر کشیدیم.
من و تو ندانسته ندانسته
رفتیم و رفتیم و رفتیم
چنان شاد خوش گرم پویا
که گفتی به سر منزل آرزوها رسیدیم!
دریغا دریغا ندیدیم
که دستی در این آسمان ها
چه بر لوح پیشانی ما نوشته ست!
دریغا در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم
که آب و گل عشق با غم سرشته ست!
فریب و فسون جهان را
تو کر بودی ای دوست
من کور بودم...!
از آن روزها آه عمری گذشته ست
من و تو دگرگونه گشتیم
دنیا دگرگونه گشته ست!
درین روزگاران بی روشنایی درین تیره شب های غمگین
که دیگر ندانی کجایم
ندانم کجایی!
چو با یاد آن روزها می نشینم
چو یاد تو را پیش رو می نشانم
دل جاودان عاشقم را به دنبال آن لحظه ها می کشانم
سرشکی به همراه این بیت ها می فشانم:
نخستین نگاهی که مارا به هم دوخت
نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت
نخستین کلامی که دل های مارا
به بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد...
پر از مهر بودی پر از نور بودم!

                  
─═ঊঈ  #فریدون_مشیری  ঈঊ═─

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۰۷
سالار سالاری