شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

۶۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر جدید» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۷، ۰۹:۴۰ ق.ظ

متن عاشقانه

 

چقـدر دوست دارم
دستهای مردانـه ات را
ڪـه دستهای ڪوچڪم را
درآن جامیـدهی
و نوازش میڪنی
تا بفهمم تو ڪنارم هستی
ومــن تڪیـه گاهی مطمئــن دارم …

 

============================================================

 

اتفاق هاےِ خوب
همیشہ مےاُفتَند
مثلِ مِهرِ ” تُو” ڪہ
بہ دِلَـــــ❤️ـــــم “اُفتاده”
مےبینے حَتّے “اُفتادڹ” هَم
فعلِ قَشنگیست !
وقتے پاےِ ” تُو” وَسَط باشَد … 😍

 

============================================================

 

بر پنجره ام بُخارِ تو می‌ چسبد
صبحانه در انتظارِ تو می‌ چسبد
قوری و سماور و دو فنجان با عشق
چایی چقَدَر کنارِ تـو می چسبد

 

============================================================

 

کاش می شد …
تمام داستان های دنیا را
از دهان تو بشنوم !
تمام عاشقانه های دنیا را
تو برایم تکرار کنی !
اصلا هر چه تو بگویی زیباست !
می دانی کاش می توانستم
با تمام وجود
صدایت را در آغوش بگیرم !

 

============================================================

 

آنقدر ذهنم را درگیر خودت کرده ای …
که دیگر حتی نمیتوانم مضمون تازه ای پیدا کنم
حالا حق میدهی
در شعرهایم
به همین سادگی بگویم
” دوستت دارم ” ؟

 

============================================================

 

دلم لحظه ای را می خواهد !
که تو باشی …
همین کنار نزدیک به من
درست روبروی چشم هایم
همنفس نفسهایم
خیره شوم به لبهایت
دست بکشم به تک تک اعضای صورتت
بعد چشمهایم را ببندم و …
” ببوسمت ”
آن لحظه دنیای من تمام می شود .
” به خدا که واقعاً تمام می شود “

 

============================================================

 

گاهی هم باید ماند
تا شیرین شدن زندگی دو نفره را
یکبار دیگر تجربه کرد
ماندن جرات می خواهد
ماندن صبر، گذشت و فداکاری می خواهد
ماندن “عشق” می خواهد …!

 

============================================================

 

قلبم بی تابانه بهانه ی کسی را میکند که بار سفر بسته و رفته است.
رفته و چقدر زود از یاد برده که
نگاهی بی صبرانه منتظر نگاه های اوست
که چقدر آغوشی تشنه ی بغل های اوست
و این قلب دیوانه ی من باید رنج بکشد و
صبوری کند.
تا از یاد ببرد صاحبش را.
تا عشقی که سراسر وجودش را به لرزه می انداخت را فراموش کند.
و فراموش کند که روزی کسی بود
که برایش زندگی بود.

 

============================================================

 

همیشه آخرین سطر برایش می‌‌نوشتم
” روزی بیا که برایِ آمدن دیر نشده باشد ”
می‌ نوشتم
” روزی بیا که هنوز دوستت داشته باشم
که هنوز دوستم داشته باشی‌ ”
می‌ نوشتم
در نبودنت به تمام ذرات زندگی‌ کافر شده ام
جز ایمانِ به بازگشتِ تو
امروز می‌‌نویسم
یقینا آمده است
ولی‌ روزی که من از هراسِ دیوار ها
خانه را که نه
خودم را ترک کرده بودم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۷ ، ۰۹:۴۰
سالار سالاری
يكشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۱۰ ب.ظ

شعری زیبا از محمد کاظم کاظمی

 

سیب سرخی به روی سینی سبز

اینچنین کرده‌اند میزانت
اینچنین کرده‌اند میزانت
پیش روی هزار مهمانت

 

روزگاری به شاخسار بلند
آزمونگاهِ سنگ‌ها بودی
سنگ‌هایی که زخم‌ها به تو زد
زخم‌هایی که کرد ارزانت

 

یادِ روزی که عابران فقیر
حسرتِ خوردن تو را خوردند
و به صد اضطراب و دِلدِله چید
یک نفر از تَبَنْگِ دُکّانت

 

اینک، ای سیب! شکل خورده شدن
بسته‌ی انتخاب مهمان‌هاست؛
تا چه‌سان می‌کنند تقسیمت
تا چه می‌آورند بر جانت

 

آن یکی پوست کنده می‌خواهد
آن یکی چارقاش می‌طلبد
آن یکی تیز می‌کند چنگال
آن یکی می‌کَنَد به دندانت

 

می‌خوری سنگ، می‌شوی کَنده
می‌خوری کارد، می‌شوی رَنده
سیب بودن مسیر خوبی نیست
می‌کند از خودت پشیمانت

 

سیب سرخی به روی سینی سبز،
سرنوشتی سیاه در فرجام...
چندی ای سیب! سنگ شو که کسی
نتواند دهد به مهمانت

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۷ ، ۱۳:۱۰
سالار سالاری
دوشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۷، ۰۷:۱۴ ب.ظ

شعری زیبا از حامد همایون پور

 

بگو که مست کدامین شراب ناب شدی

که بی‌ملاحظه روی سرم خراب شدی
تو از میان تمام زنان روی زمین
برای کشتن این مرد، انتخاب شدی...

 

مرا صدا کن... روح نفس کشیدن را
به این جنازه‌ی در حال انجماد بیار
مرا در این شب ناآشنا رها کردی
مرا به باد سپردی... مرا به یاد بیار

 

از این سکوت... از این انجماد، می‌ترسم
به من کمی از گرمای دست‌هات بده
مرا دوباره صدا کن... مرا به یاد بیار
از این دقایق زخمی مرا نجات بده...

 

مرا رها کن از این خانه‌ی طلسم شده
مرا از این تله‌ی خون گرفته بیرون کن
مرا رها کن از این رنج‌های تکراری
مرا از این شب طاعون گرفته بیرون کن

 

مرا در این قفس خاک‌خورده جا مگذار
بیا! به آدم بی‌خانه قول سیب نده
از آفتاب نگو... از بهشت حرف نزن
تو را فریب ندادم، مرا فریب نده...

 

کبوترانم را دانه‌دانه پر دادم
به نامه از غم نادیدنت خبر دادم
هزار مرتبه گفتم که دوستت دارم
هزار مرتبه این جمله را هدر دادم...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❏ #حامد_ابراهیم_پور

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۷ ، ۱۹:۱۴
سالار سالاری
دوشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۷، ۰۱:۵۲ ب.ظ

شعری از یاسر قنبرلو

 

 

 

آنچه از عقل کِشیدم  دو عدد دندان بود
چند چیز است که باید سر ِ  دل هم بِکِشم
دورم و دورم  از آن ساز و صدای نَفَسَت  
که برقصم وسط ِ  خانه و کِل  هم بکشم
پس طبیعی‌ست که شب ها بنشینم یک جا
یاد تو باشم و سیگارِ  کَمِل هم بکشم

دل من خوش به همین بسته‌ی آبی رنگ است!

 

مثل شومینه‌ی برقی وسط ِ فصلی سرد
شعله را در بغل ِ چوب نگه داشته‌ای
آن گلی را که برایت شب عقد آوردم
گرچه خشکیده ولی خوب نگه داشته‌ای
روی هر طاقچه و توی هرآنچه کُمُد است
آن همه شیشه‌ی مشروب نگه داشته‌ای!

من در آن خانه فقط جنس ِ  اضافی بودم؟

 

دورم و دورم از آن شب که مرا خوابی بود
در سرم بین دو افراطی ِ عاشق ، جنگ است !
آه ای فکر ِ عزیزم ! برو و صبح بیا
وقت با حوصله و دل ، همه با هم تنگ است !
پس طبیعی‌ست که شب ها بنشینم یک جا
دلِ  من خوش به همین بسته‌ی آبی رنگ است

هرچه من را به تو نزدیک کند دلخوشی است

 

آن نبودم که نَگُنجم به دل و حوصله ات
گرچه من شیفته‌ی فلسفه بافی بودم
آن نبودم که نباشم ... که نخواهم باشم
فکر کردم که به اندازه‌ی کافی بودم
هرچه را داشته‌ای خوب نگه داشته‌ای
من در آن خانه فقط جنس اضافی بودم؟

که سپردی به خدا کار نگهداری را

 

«دوری» و «زنده به گوری»  به هم آمیخته اند
بعد تو زندگی من همه‌اش خودکُشی است
دل سپردن به غزل های غم انگیز ِ  صفاست
گوش دادن به  صدای نَفَس ِ  چاوشی است
دلخوشم بعد وَفاتم به تو نزدیک ترم
هر چه من را به تو نزدیک کُند دلخوشی است...

بعد از این خانه ی تو خانه ی ارواح من است...

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❏ #یاسر_قنبرلو

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۷ ، ۱۳:۵۲
سالار سالاری
پنجشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۷، ۰۱:۴۵ ب.ظ

شعری زیبا از سجاد شهیدی

 

 

 


باورم شد که عاشقم شده ای
باورم شد که چشم ها مستند
باورم نیست دیگر این هارا
چشم هایت ...دروغگو هستند

 

خواستم تا برای من باشی ...
ماندنی نیستی ... نخیر ... برو ...
پیش مردت بمان ... نمی مانی؟
به جهنم ... سفر به خیر ...برو ...

 

برو ... دیگر تو را نمی خواهم
داغ این درد اگرچه سنگین ست
دور تو گشتم و ندانستم
دور باطل که گفته اند این ست ...

 

چه قدر التماس می کردم
فکر این مرد خسته باش رفیق ...
مرهمم نیستی ...نباش ولی ...
روی زخمم نمک نپاش ...رفیق ..

 

چه قدر التماس می کردم
روزگار مرا سیاه نکن
به خدا عاشقم ...بمان پیشم
مرگ سجاد ...اشتباه نکن

 

مرگ سجاد را ولی آخر
به دل سنگ خود رقم زده ای
روزگارم جهنمی شده است
سرنوشت مرا بهم زده ای

 

حرف هایت چقدر مسخره اند
مرد حرفش یکی ...خداش یکی ...
شانه ای نیست تا که گریه کنم
همه رفتند و کاش ...کاش یکی ...

 

همه رفتند و یک نفر هم نیست
که بگیرد مرا در آغوشش ...
یک نفر نیست شعر هایم را
که بخوانم کمی دم گوشش ...

 

همه رفتند و یک نفر هم نیست
منم و اینهمه نبودن تو
منم و اینهمه حماقت، باز ...
می نشینم سر سرودن تو

 

وزن را بر ورق که پاشیدم
واژه ها را یکی یکی چیدم
گله ای نیست ... شاعرم اما ...
مرگ خود را به شعر می دیدم

 

آه لعنت به این شبایی که ...
آخ لعنت به ما ،به مایی که ...
تف به پایان ماجرایی که ...
شعر را می برد به جایی که ...
[می کنم صبر و نویسم شعر]

 

شعر،واگویه های مردی که ...
چشم پف کرده،روی زردی که ...
داغ سیگار و آه سردی که ...
داستان ،داستان دردی که ...
[می خورم بغض و می نویسم شعر ]

 

شعر،ناگفته های لالی که ...
 صبح را شب کند به حالی که ....
می کشد نقشه در خیالی که ...
آخر قهوه ،توی فالی که ...
[می برم رنج و می نویسم شعر ]

 

شعر،چشمان آس و پاسی که ...
می نشیند ته کلاسی که ...
پرت پرت است این حواسی که ...
قل اعوذ به رب ناسی که  ...
[می چکد اشک و می نویسم شعر]

 

شعر ،اشک ست در نگاهی که ...
چشمها دوخته به راهی که ...
یوسفی مانده قعر چاهی که ...
شعر یعنی صدای آهی که ....
[می کشم آه و می نویسم شعر]

 

شعر،تلخی انتظاری که ...
خاطرات خوش بهاری که ...
خلوت آخر قراری که ...
ترس بوسیدن و فراری که ...
[می دهم جان و ... ]

 

پای شعرت دوباره جان دادم
مرگ هم توی فال شاعر هاست
هیچ کس با خبر نخواهد شد ...
مرگ خاموش ... مال شاعر هاست

 

مردم و با خبر نشد از من
نه ...نمی خواست این زمانه مرا ...
بعد مردن کسی کنارم نیست ..
که بگیرد به روی شانه مرا

 

بعد مردن کسی کنارم نیست
دیگران هم شبیه تو هستند
تو کجای جهان من بودی؟
سر مرگم که شرط می بستند ...

 

روی پیشانیم که چین افتاد
روز بی تابی ام کجا بودی؟
گریه هایم امان نمی دادند
شب بی خوابی ام کجا بودی؟

 

تو نبودی ببینی ام اما ...
از خیالت شکست می خوردم
شعر گفتن مرا شکستم داد
از خودم ضرب شست می خوردم

 

بی تو تنها در این خیابان ها ...
پدر من درآمده بانو
گردو خاکم که زیر بارانم
روزگارم سر آمده بانو

 

حال و روزم وخیم تر شده است
هر چه دارم برای تو ... برگرد ...
بیستونی برای کندن نیست
جان من هم فدای تو ...برگرد ...

 

حیف اما ...چگونه برگردی؟
کاش خود را کمی صبور کنم
باز هم گوشه ی همین خانه
بنشینم تو را مرور کنم

 

ابروان تیغ و گیسوانت تیر
مژه ها ،میله های زندانت ...
تو قدم از قدم که برداری؛
می چکد شعر از گریبانت ...

 

خنده هایت اصیل و عاشق کش
چشم هایت سیاه مثل دلت
خون ما می مکی و لب سرخی
رحمت شاعران بر آب و گلت ...

 

شعر من آخرین امید من است
شعر گفتم که مال من باشی
قهوه خوردم به این بهانه که تو
آخر قهوه فال من باشی

 

مردت این روز های سخت از درد
قرص اگر خورد هم فدای سرت
زندگی کن عزیز راحت باش
مرد تو مرد هم فدای سرت

 

کاش میشد که حرف هایم را
بنویسم به روی دیوارت
من که لبریز گفتنم ...اما ...
هیچ بانو ... خدا نگهدارت ...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❏ #سجاد_شهیدی

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۷ ، ۱۳:۴۵
سالار سالاری
شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۴۵ ب.ظ

شعر از سعدی

 

 

آن نه زلفست و بناگوش که روزست و شب‌ست
وان نه بالای صنوبر که درخت رطب‌ست

 

نه دهانیست که در وهم سخندان آید
مگر اندر سخن آیی و بداند که لب‌ست

 

آتش روی تو زین گونه که در خلق گرفت
عجب از سوختگی نیست که خامی عجب‌ست

 

آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار
هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب‌ست

 

جنبش سرو تو پنداری کز باد صباست
نه که از ناله مرغان چمن در طرب‌ست

 

هر کسی را به تو این میل نباشد که مرا
کآفتابی تو و کوتاه نظر مرغ شب‌ست

 

خواهم اندر طلبت عمر به پایان آورد
گر چه راهم نه به اندازه پای طلب‌ست

 

هر قضایی سببی دارد و من در غم دوست
اجلم می‌کشد و درد فراقش سبب‌ست

 

سخن خویش به بیگانه نمی‌یارم گفت
گله از دوست به دشمن نه طریق ادب‌ست

 

لیکن این حال محالست که پنهان ماند
تو زره می‌دری و پرده سعدی قصب‌ست

 

#سعدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۷ ، ۱۳:۴۵
سالار سالاری
پنجشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۲۹ ب.ظ

قطعه شعری از محمد سلمانی

 

 

 

مرز زیبایـــی اگــــر آن سوی دنیــا برود
چشم باید به همان سو به تماشا برود

 

دیده از دور دو دریـــای مجـــاور با هم
چشم من می شکند پنجره را تا برود

 

بارها سنگ به پیشانی شوقش خورده
رود اگــــر خواسته از درّه به دریـــا برود

 

سرنگون گشتن فوّاره به ما ثابت کرد
آب می خواسته بـــا واسطه بالا برود

 

آی مردم...به خدا آب زلال است زلال...
بگذارید  خودش  راهِ  خودش  را  برود

 

کدخدا گفته که تا کار به دعوا نکشد
یکی از این دو نفـــر باید از اینجا برود

 

یا که یوسف به دیار پدری برگردد
یا که با پیـرهن ِ پاره زلیخـــا برود

 

کدخدا گفته که این دهکده، عاشقکده نیست
هرکـــه عــــاشق شده  از دهکده ی مــا برود

 

کوزه بر دوش سرِچشمه نیا...با این حرف
باید  از  دهکده  یک  دهکده  رسـوا بــرود

 

باز پیراهن ِ گلدار بــه تن خواهـــی کرد
صبر کن از سرِ این گردنه سرما برود...!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❏ #محمد_سلمانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۷ ، ۱۲:۲۹
سالار سالاری
دوشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۲۲ ب.ظ

شعری از سعید بیابانکی

 

 

افتاده در این راه، سپرهای زیادی

یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی

 

بیهوده به پرواز میندیش کبوتر!
بیرون قفس ریخته پرهای زیادی

 

این کوه که هر گوشه آن پاره لعلی است
خورده است بدان خون جگرهای زیادی

 

درد است که پرپر شده باشند در این باغ
بر شانه تو شانه به سرهای زیادی

 

از یک سفر دور و دراز آمده انگار
این قاصدک آورده خبرهای زیادی

 

راهی است پر از شور، که می بینم از این دور
نی های فراوانی و سرهای زیادی

 

هم در به دری دارد و هم خانه خرابی
عشق است و مزینّ به هنرهای زیادی

 

بیچاره دل من که در این برزخ تردید
خورده است به اما و اگرهای زیادی

 

جز عشق بگو کیست که افروخته باشند
در آتش او خیمه و درهای زیادی..


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❏ #سعید_بیابانکی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۷ ، ۱۲:۲۲
سالار سالاری
دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۲۲ ب.ظ

شعر از نفیسه سادات موسوی

 


 

هوا طوفان شده خعلی می ترسم
تو که قبلا من و ترسامو دیدی
سرم گیج میره، میفته فشارم
مث وختی که لایی می کشیدی...

 

داره می لرزه دیوارای خونه
منم میلرزم از درد جدایی
یه جوری غرق رویای تو هستم
که یخ کرده سه تا لیوانِ چایی

 

چه بادی!رنگ گل ها رو پرونده
درخت سیب مون میریزه برگاش
از اول اشتباه کردم، میدونم
خدا رو شکر که رفتی...ولی کاش...
.

 

چه دردی داره لامصّب نبودت
میدونم که نباید کم بیارم
باید سر سخت باشم مثّ طوفان
ولی بازم هوای گریه دارم...
.

 

صدای هق هقم گم میشه بینِ
صدای باد و بارون پشتِ شیشه
بذار این بار قشنگ آروم بگیرم
خدایا! قول میدم....آخریشه .

 

هوا آروم شده، طوفان تمومه
باید حال منم بهتر شه کم کم
اصن هیچی دیگه واسم مهم نیس
تموم خاطراتم هم جهنم!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❏ #نفیسه_سادات_موسوی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۷ ، ۱۲:۲۲
سالار سالاری
جمعه, ۲۰ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۱۲ ب.ظ

شعری زیبا از محمود نگهداری

 

 

 

شعرِ من در وصفِ تو آغاز می خواهد چه کار؟
این غزل قافیّه ها را باز می خواهد چه کار؟

 

هر کسی همچون تو را دارد میان خانه اش
پس حیاطِ پر گلِ دلباز می خواهد چه کار ؟

 

با خیالت خانه جنگل، خانه دریا می شود
کلبه ی من آه! چشم انداز می خواهد چه کار؟

 

ای خوش آن لحظه که با تو در قفس باشم دگر
این کبوتر فرصت پرواز می خواهد چه کار؟

 

شاه و خیلش جملگی ماتِ رخ ات هستند، پس
عرصه ی شطرنجِ تو سرباز می خواهد چه کار؟

 

گنج پنهان! مخزن الاسرارِ من آغوشِ توست
این خزینه صد هزاران راز می خواهد چه کار؟

 

از لب دمساز تو من گفتنی ها گفتمی
حضرت عیسی دگر اعجاز می خواهد چه کار؟

 

یک سمرقند و بخارا را به پایت ریختند
شاعر بیچاره ات، قفقاز می خواهد چه کار؟

 

وصف مویِ تو سخن را به درازا می کشد
پس زبان شعرِ من ایجاز می خواهد چه کار؟

 

غرقِ "آبادانی" ام کن با دلِ "کارونی" ات
این منِ سرگشته را شیراز می خواهد چه کار ؟

 

شاعر:#محمود_نگهداری

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۷ ، ۱۹:۱۲
سالار سالاری