شعر از حسین پناهی
در شهرم.
شهر پر است از سربازهای مسلح
که به فاصله ی ده متری
دو به دو و گاهی سه به سه
در گوشه و کنارها ایستاده اند
سیناهای سر تراشیده
که عشق به ویسواوا را
به چکمه و لباسهای خال خالی ببری
معامله کرده اند
دو روز از اتمام #انتخابات، گذشته است
مردم به جبر همیشگی تاریخ
به ضمیر تبدیل می شوند
و ضمیرها
با همه ی خوبی ها و بدی هاشان
خود را
در هزارتوی مصلحت، مستتر می کنند
ماهی های هراسان از انفجار دینامیت تبلیغات!
دور می زند کوسه وحشت
در لایه ی بالای آب ها
و ماهی ها هستند و نیستند
احساس می کنم به سردخانه ای
برای شناسایی جسدی می روم
ما بیشتر عمرمان را ترسیده ایم
" ما می ترسیم پس هستیم"
ما بی هیچ جرم و گناهی می ترسیم
خوبیم و می ترسیم
خوبترینیم و می ترسیم
دمکراسی مثل پیتزا
به معده ی ما ناسازگار است
هیچ حرمتی ندارد آدمی
سبد بیاور و خورشید را به زیر سبد پنهان کن
کجای شهرم؟
کجای تاریخ؟
کجای زمان؟
...
#حسین_پناهی
📖 #نامه_هایی_به_آنا٢