شنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۲۹ ب.ظ
شعر از رحمان زارع
ای شعر ِمرا تازگی از هر نظر از تو
باید که بگویم غزلی تازه تر از تو
از چشم ؛ غزالی که ز صیاد رمیده ست
برخاسته گردی به جهان زین اثر از تو
ابروت کمانی ست که آرش بکشیده ست
تا فتح کند جان مرا بوم و بر از تو
لبهات نه لب ، آتش سرخی که جهنم
یک شعله از آن برد و شد او شعله ور از تو
افتاده به دامان دو گیسوت عقابان
اندر طمع چیدن یک پر زر از تو
جان داده اگر شرط کنی وصل شبی را
لب تر نشده سر بنهم ، آ که سر از تو
حجت تو و حاجت تو و از قاضی حاجات
ما را نبود هیچ تمنا مگر از تو
بی دوست نخواهیم زمانی دو جهان را
خسران مبین است جهان بی خبر از تو
لبخند بزن تا که بهار آید و گوید
او نیز چو من یک غزل تازه تر از تو
شاعر:#رحمان زارع