شعر از ساجد فضل زاده
سربازان
سوار بر قطار بخار
از فنجان بالا می روند
جنگ
به میز صبحانه رسیده است
چاقو
نقش خود را بازی می کند
چای نقش خود را
و فنجان خالی ارتشی ست
که شهر به شهر جلو می رود
مهم نیست
قند در دل چه کسی آب شود
مهم نیست
خانه ی چه کسی خراب...
زن
با دستمال سفیدی در دست
رادیو را خاموش می کند
تُف می کند به جنگ
و میز را برق می اندازد.
#ساجد_فضل_زاده