شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

شعر و متن عاشقانه

جمعه, ۴ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۲۶ ب.ظ

شعر از شمس لنگرودی

 

 

به همین گونه شعر می ‌نویسم

مدادم را در دستم می ‌گیرم
و می ‌نویسم باران ...
دیگر پروانه و باد
خود می‌ دانند پاییز است یا بهار
من تنها گاه‌ گاهی
خورشیدی از گوشه ‌ی چشمم
به جانب ‌شان می‌ فرستم
و اگر طوفانی برخیزد
و آب‌ ها و برگ ‌های سیاه را با خود ببرد
با من نیست !
به همان ‌گونه که
اکنون گل سرخی
بر یقه‌ ی پیراهن ‌تان روییده ‌ست ...

 

#شمس_لنگرودی

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۲۶
سالار سالاری
پنجشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۲۳ ب.ظ

شعر از قیصر امین پور

 

 
ما هر دو در بهار
- در یک بهار -
چشم به دنیا گشوده ایم

ما هر دو
در یک بهار چشم به هم دوختیم
آن گاه ناگهان
متولد شدیم و نام تازه ای
بر خودگذاشتیم
فرقی نمی کند
آن فصل
-فصلی که می توان متولد شد -
حتما بهار باید باشد
و نام تازه ی ما ، حتما
دیوانه وار باید باشد
فرقی نمی کند
امروز هم
ما هر چه بوده ایم ، همانیم
ما باز می توانیم هر روز ناگهان متولد شو                                  
ما ... همزاد عاشقان جهانیم ...

 #قیصر_امین_پور

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۳ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۲۳
سالار سالاری
چهارشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۲۰ ب.ظ

شعر از فرناندو پسوا

 

 

بهار که بازمی‌گردد
شاید دیگر مرا بر زمین بازنیابد
چقدر دلم می‌خواست باور کنم بهار هم یک انسان است
به این امید که بیاید وُ برایم اشکی بریزد
وقتی می‌بیند تنها دوست خود را از دست داده است
بهار اما وجود حقیقی ندارد
بهار تنها یک اصطلاح است
حتا گل‌ها و برگ‌های سبز هم دوباره بازنمی‌گردند
گل‌های دیگری می‌آیند وُ برگ‌های سبز دیگری
همچنین روزهای ملایم دیگری
هیچ چیز دوباره بازنمی‌گردد
و هیچ چیزی دوباره تکرار نمی‌شود
چرا که هر چیزی واقعی است.

#فرناندو_پسوا
#شعر_پرتغال

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۲۰
سالار سالاری
سه شنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۲۰ ب.ظ

شعر از حمیدرضا هندی

 

 

 

 

دست‌هایت
پرتگاه‌ترین سرگیجهٔ جهان بود،
اگر رها می‌کردی‌ام به امانِ تنهایی..
اگر سقوط می‌کردمت به عمقِ بی‌کسی..

دست‌هایت
سربه‌مُهرترین راز جهان بود..
اگر مگو می‌شدمت در آغوشت..
اگر فاش نمی‌گشتی‌ام به شعرهایم...

دست‌هایت
انتهاترین ابتدای جهان بود...


#حمیدرضا_هندی

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۲۰
سالار سالاری
پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۴۰ ب.ظ

پل سلان شاعر رومانی

 

 

بگذار چشمت شمعی باشد در صندوقخانه

و نگاهت فتیله ی آن
بگذار چنان تاریک باشد چشمم
که روشن کنم چشمت را

نه.
بگذار طور دیگری باشد

بیا به درگاه خانه ات
زین کن رویای خالدارت
بگذار سمش
گفتگو کند بابرف
برفی که می روبی
از بام روح من

#پل_سلان
#شعر_رومانی🇹🇩
ترجمه:
#فرشته_وزیری_نسب

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۴۰
سالار سالاری
چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۳۵ ب.ظ

حسین پناهی , شب و من و کلاهم

 

شب_و_من_و_کلاهم
دری_و_ماه #۱

خواب بودم و می‌آمدم
با کلاه کولی و سبیل دوگلاسی‌ام
که جیب‌های بزرگش پر از
آخ‌جون‌، جونی، نیفتی جیگر! و کجا بلا؟
بود

و با چشمانم
که عینهو دو بره‌ی غریب گم شده بودند،
در گله‌ی بزغاله‌های غریب‌تر
و انیسم درویش کُتم بود
که بی دلیل هوهو می‌کرد
و به سر و سینه می‌کوبید

و با  دلم که پا در زنجیر
 به ضریح سینه‌ام قفل بود
و وِردش همه آه بود و آه
بر رفته‌ها و نیامده‌ها

و با پاهایم
که کهنه‌گی و کوچکی‌شان را
در بزرگی کفش‌هایم توجیه می‌کردند

و با چمدان سیاهی که پر از حماقت بود
و دفتر سفیدی
که مدام می‌خواست پرواز کند،
اما هر بار
 چون اردک بی بال و پری
 کنار پایه‌ی میز، سقوط می‌کرد
دفتری که نژادش
به نسل منقرض گشته‌ای از ماکیان می‌رسید

تابستان نبود.... بهار و زمستان هم نبود
مردی سوار بر تانک از من پرسید:
تو کتابی را نمی‌شناسی
که بشود ساعتی در آن خوابید؟

و من در شهری از آتش می‌گذشتم
با زمزمه و سرود شکوه نیاکانم:
لالا، لالالا، لالالا، لالا، لالالا....

درود بر ماگدالن
 کاشف مس و فولاد
که برای گشایش قلب ماده‌ای
 تانک و توپ می‌سازد...

#حسین_پناهی #راه_با_رفیق
 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۳۵
سالار سالاری
دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۶:۳۵ ب.ظ

تکه شعر از مهری رحمانی

 

 

تا آمدم به دنیا بیایم
پاییز شد
ریختم روی برگ ... روی رنگ
افتادم در آغوش باد
باران آمد
تا مادر سرمه کشید بر چشمم از آفتاب
شب ریخت در دونقطه ی سیاه
خون سپید زنی در دهانم به خواب رفت
مردی رو به پنجره سیگار می کشید
تا آمدم راه بیفتم . . . زمین مرا خورد
گریه ام ریخت
در چاردردِ تولدی دیگر
برادرم زمستان شد
روی دستِ برفی سنگین
مادر پر بود از درد و شیر
ما همه آمدیم به دنیایی که نیامد
مادر به پای ما . . . روح شد
وما هیچ یک
به چاردردِ او راضی نبودیم
گرچه من هنوز آمدن را دوست دارم
مثل آمدن تو
و اندوهی که سرشارم می کند

#مهری_رحمانی

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۳۵
سالار سالاری
پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۳۱ ب.ظ

تکه شعر از علیرضا طالبی پور

 

 

سال هاست گم شده ام
مثل جنگلی،
که میان جنگلی دیگر زندگی می کند
مثل آسمانی،
که میان آسمانی دیگر
آنقدر گناهکارم
که مجبورم در تن خودم حبس ابد باشم

وقتی فهمیدم،
چون گلوله ای که به شقیقه فکر می کند،
به من فکر می کنی،
فرار کردم
رودخانه ای شدم که از کوهی می گریزد
اما هرکجا که رفتم
پیش از من آنجا بودی

ما هر دو یکی هستیم
و از تو راه رهایی نیست
باید تو را در آغوش بگیرم
و به این فکر کنم،
وقتی باران بر دریا می بارد،
اول دریا خیس می شود
یا باران؟

#علیرضا_طالبی_پور

کتاب " زندگی خانه ای اجاره ایست"

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۳۱
سالار سالاری
چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۲۸ ب.ظ

تکه شعر از شیرکو بی کس

 

 

ای زن زیبا

تو نه شاعری
نه نقاش
من هم شاعرم
هم نقاش
اما که می داند
چشم ها و دست های تو
هر شب
می سرایند و نقش می زنند
ترسم از این است
 روزی
چشم ها و دست هایت
این راز را
در کوچه و شهر و دنیا
برملا کنند
که این مرد
نه شاعر است
نه نقاش

 

#شیرکو_بی_کس
ترجمه:
#کیان_علی_محمدی

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۲۸
سالار سالاری
چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۲۵ ب.ظ

تکه شعر از احمد ارهان

 

دنیا پشت سرم
حوله می اندازد
در حالیکه من
قهرمان تنهایی ها هستم !
قهرمان آخرین عشق، رنج
و هر چه که به نظرت برسد
در رینگ ،تنهای تنها مانده ام
 سکوت سالنی خالی،
باد در حفره های بدنم
 رخنه می کند
و اکنون زمان اعلام شکست خوردنم...
زمین آبی را خون برداشته است!


#احمد_ارهان
#شاعر_ترکیه 🇹🇷
ترجمه:
#صابر_حسینی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۲۵
سالار سالاری